Jan 30, 2008

عدالت اسلامي و وظایف جوانان

جناب مولانا غلام حیدر فاروقی

امام جمعه اهل سنت بیرجند
درباره عدالت اسلامي ، آيات بسياري در قرآن مجيد اشاره شده که ما به چند آيه از آن اکتفا مي کنيم:
(ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي ) خداوند مسلمانان را دستور به عدالت و نيکي کردن و بخشش به خويشاوندان مي دهد. (اقسطوا ان الله يحب المقسطين ) عدالت کنيد که خدا عدالت پيشگان را دوست دارد ( ان الله يامرکم ان تؤدو الامانات الي اهلها و اذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل ) خدا به شما دستور مي دهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانيد، و هر گاه بين مردم داوري کرديد به عدالت داوري کنيد.
پيامبر خدا (ص) مي فرمايند: محبوبترين انسانها نزد خدا حاکم عادل است و مغبوض ترين انسانها حاکم جاهل و ستمگر است. و باز در روايتي ديگر مي فرمايد: سه نفرند که اهل بهشتند. اول: انسان عادل، دوم: انساني که قلب مهرباني دارد. نسبت به خويشاوندانش و... حتي نسبت به حيوانات. سوم: ثروتمندي که با عفت است و صدقه و خيرات مي دهد. (يعني ثروت او را به فساد نمي کشد) با داشتن ثروت عفت و پاکدامني را حفظ مي کند، مال و ثروتي را که خدا به او داده در راه خدا انفاق مي کند.
عدالت جنبه ها و ابعاد مختلفي دارد، عدالت با نفس يعني انسان نفسش را اصلاح کند و آنرا از رزايل اخلاقي و شرک و کينه پاک سازد.
دوم: عدالت با خدا، يعني اطاعت کردن از دستورات خدا، و به او شرک نورزيدن و اخلاص در تمام اعمالي که انجام مي دهد. منزه و مبرا دانستن خدا در برابر تمام کاستي ها، و شکر و سپاسگذاري در برابر تمام نعمتهاي خدا.
سوم: عدالت با مردم، پيامبراکرم (ص) مي فرمايند: يکي از انسانهاي که در روز قيامت در زير سايه عرش خدا قرار مي گيرد، حاکم عادل است، حاکمي که با رعيتش با عدالت و انصاف رفتار کند، فرقي قايل نشود ميان مليتها و آيين ها قوم و نژادي که هستند.
پيامبر خدا فرمودند: هر گاه امانت از بين رفت منتظر قيامت باشيد. سوال شد يا رسول الله منظور شما از امانت چيست؟ فرمودند: زماني که در يک حکومت مسئوليتها و پست هاي کليدي به انسانهاي که براي آن پستها و مقامها صلاحيت ندارند سپرده شود منتظر قيامت باشيد. و باز در جايي ديگرفرمودند: اگر در يک مملکتي پستهاي استانداري و فرمانداري آن حکومت به انسانهايي که شايستگي و لياقت آن مقام را ندارند در حالي که انسانهاي شايسته تر از آنها جود دارند واگذار شود منتظر قيامت باشيد.
پيامبر مي فرمايند: که اين حاکم در حقيقت به خدا و مردم و پيامبر خيانت کرده است. و باز در جايي ديگر مي فرمايند: اگر يک حاکمي پستهاي مملکت را بين خويشاوندانش يا بين دوستانش تقسيم کند، در حالکي که انسانهاي شايسته تر از آنان در مملکت هستند، اين چنين انساني هم به خدا و هم به مردمش و پيامبر خيانت کرده است. و در جايي ديگر مي فرمايند: حاکم عادل يعني اين که بين افراد ملتش فرق نگذارد. پس هر حاکمي نمي تواند در روز قيامت از آن گرماي طاقت فرسا در امان بماند و در زير سايه عرش خدا قرار بگيرد. حاکمي که اين خصوصيات را داشته باشد در زير سايه عرش الهي قرار مي گيرد.
عمر بن عبدالعزيز رضي الله عنه هنگامي که در بستر بيماري و در شرف مرگ هستند، افرادي از خويشاوندانشان به آنها مي گويند: اي اميرالمومنين چرا چيزي براي فرزندانتان باقي نگذاشته ايد که پس از شما به کسي محتاج نباشند، ايشان فرزندان خود را صدا مي زند، ايشان حدود 13 تا 19 تا پسر داشتند که هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند. آنگاه خطاب به فرزندان خود مي گويد: اي فرزندانم من از حق شما چيزي به کسي نداده ام که حق شما باشد. لذا اگر شما انسانهاي صالح بوديد، خداوند متعال روزي بندگان شايسته اش را بر عهده گرفته است، خداوند انسان با تقوا را از تنگنيهاي زندگي نجات مي دهد و آنچنان روزي او را مي دهد که خودش هم نمي فهمد از کجا آمده است. اگر انسانهاي ناخلفي بوديد من هيچ گاه مالي را نمي گذارم که بعد از من در راه خلاف مصرف شود.
اين هشداري است براي مادر و پدراني که براي فرزندان خود مال زيادي مي گذارند در حالي که آنها را خوب تربيت نکرده اند و فردا اين مال و ثروت براي او وبال مي شود. مي ميرد ولي نامه اعمال او براي هميشه باز است و گناهان در نامه اعمال او درج مي شود، چون مال را جمع کرده است زکات آنراادا نکرده است. و الان فرزندان اين مال را در راه گناه خرج مي کنند، عمر بن عبدالعزيز به فرزندانش اين چنين مي گويد: من هيچ وقت راضي نشدم که از بيت المال چيزي را بردارم و براي شما پسنداز کنم. لذا وقتي که فوت مي کند به هر فرزندي کمتر از 20 درهم ارث مي رسد.
عدالت يعني اينکه هم در بيت المال عادل باشد و هم در رفتار با مردم، در زمان خلافت حضرت عمر بن خطاب(رض)، عمربن عاص از طرف ايشان والي مصر بود. روزي فرزند عمربن عاص در مصر با دوستانش مسابقه اسب سواري داشت، اسب يکي از دوستانش جلوتر از اسب پسر حاکم مصر قرار ميگيرد، فرزند عمر بن عاص ناراحت مي شود و شلاقي بر اين فرد مي زند و مي گويد: من فرزند استاندار مصر عمر بن عاص هستم. و تو نسبت به من بي ادبي کردي و نمي بايستي از من سبقت ميگرفتي! خبر اين ماجرا در مدينه به گوش حضرت عمر(رض) مي رسد. (خدا رحمت کند اين انسان را) ايشان به استاندارش نامه اي مي نويسد و مي گويد: در موسم حج امسال خودت و فرزندت همراه فرزند فلاني حاضر شويد. در موسم حج همه حجاج حاضر هستند، حضرت عمر(رض) عمربن عاص و فرزندش را و آن شخصي که شلاق خورده را فرا مي خواند و شلاقي به دست آن شخصي مظلوم مي دهد و مي گويد: به همان نحوي که تو را شلاق زده انتقامت را بگير. و رو مي کند به عمر بن عاص و مي گويد: اي عمر از چه زماني تو مردم را برده قرار دادي در حالي که انسانها آزاد از مادرانشان متولد شده اند؟!
اينچنين حکام عادلي فرداي قيامت در زير سايه عرش الهي قرار مي گيرند.
دومين شخصي که در زير سايه عرش الهي قرار مي گيرد، جواني است که در عبادت خدا پرورش يافته، و جواني اش را در عبادت خدا صرف کرده است. جوانان هر جامعه سرمايه آن جامعه هستند، جواناني که امروز وقت خود را در کنار تلويزيون و نگاه کردن سي دي هاي مبتذل و اينترنت صرف مي کنند، آگاه باشند و قدر خود را بدانند، چون عزت هر جامعه، به عزت جوانان آن جامعه بستگي دارد.
قرآن مجيد نمونه هاي والاي را براي ما معرفي مي کند که جوانان ما بايد از اين نمونه ها سرمشق و الگو بگيرندۀ حضرت ابراهيم جواني است که در جامعه اي پرورش يافته که همه بت پرستند و حاکم آن جامعه ادعاي خدايي مي کند، اما ايشان بنا به فطرت، کينه و نفرت از بت ها در قلب ابراهيم موج مي زند. لذا وقتي که به سن جواني مي رسد تحمل اين صحنه ها را ندارد. اولين سخني که به مردم و پدرش (که بت ساز بود) مي زند اين است که اين تمثالهايي که شما شب و روز مواظب آنها هستيد و آنها را عبادت مي کنيد، چه چيزي هستند؟ آنها مي گويند: اينها معبودهاي مايند، معبودهايي که پدرانمان آنها را عبادت مي کرده اند حضرت ابراهيم (ع) آنها را نصيحت مي کند و مي گويد: دست از بت پرستي برداريد و رو به خدا پرستي آريد: زماني که مي بيند که نصيحت در آنها کارگر نيست. روزي که مردم جشن گرفته بودند و براي شرکت در جشن به خارج شهر رفته اند. حضرت فرصت را غنيمت شمرده و وارد بت خانه مي شوند و همه بت ها را در هم مي شکنند، بجز بت بزرگ که او را گذاشتند. مردم وقتي که از خارج شهر برگشتند و آن صحنه را مشاهد کردند از يکديگر سوال کردند که چه کسي اين کار را کرده است؟ گفتند: جواني است که از بتها متنفر است و از بتها بدگويي مي کند و اسمش هم ابراهيم است. (جوانها دقت کنند جواني است که در برابر خانواده و يک حکومت ايستاده است و مي خواهد مردم را به سوي خدا دعوت کند و همه مشکلات و مصيبتها را به جان و دل خريده است) آخرالامر به اين نتيجه مي رسند که خرمني از آتش فراهم مي کنند و حضرت ابراهيم را در آن اندازند، خرمن آتش براي حضرت ابراهيم تبديل به گلستان شد. (جوان اگر متکي به خدا باشد و نافرماني نکند خرمن آتش براي او گلستان مي شود)
اين يک نمونه از جوانهايي است که جوانان ما مي توانند از اين نمونه قرآني الگو بگيرند.
دومين نمونه حضرت اسماعيل(ع) است، جواني است که هزاران آرزو دارد، که يک مرتبه از طرف خدا به حضرت ابراهيم دستور مي رسد که مي بايست فرزندت را در راه ما قرباني کني، حضرت اسماعيل هم فرزند همان پدر است، وقتي که حضرت ابراهيم(ع) مسئله را با حضرت اسماعيل(ع) در ميان مي گذارد، که در خواب ديده ام (خواب انبياء وحي است) که تو را در راه خدا ذبح مي کنم، نظر تو چه است؟ پسر مي گويد: اي پدرجان به آنچه امر شده اي انجام بده! و مرا اگر خدا بخواهد جزء صبر کنندگان خواهي يافت. اين جوان رشيد جانش را در طبق اخلاص مي گذارد و بدون کوچکترين شک و ترديد مي گويد: اي پدر مرا در راه الله قرباني کن.
سومين قصه، داستان حضرت يوسف(ع) است. سنبل عفت و پاکدامني براي تمام جوانان مسلماني که قرآن را تلاوت مي کنند.!
جوانان ما مي بايست از اين قصه ها درس بگيرند، جواني که در خانه عزيز مصر بزرگ مي شود و در زيبايي هم نظير و بديل ندارد، زماني که يوسف (ع) به سنت جواني مي رسد، عشق اين جوان در دل زليخا همسر عزيز مصر جا مي گيرد. او همسر عزيز مصر است، چگونه غرور و مقام و منزلتش را زير پا گذارد و در برابر کسي که در خانه اش بعنوان خدمتکار قرار دارد، تسليم شود. و خواسته اش را بيان نمايد. اما غرايز وقتي بر انساني غلبه مي کند، انسان تمام شرافت و عزتش را کنار مي گذارد که به خواسته اش برسد. و آن را ارضا کند.
همسر عزيز مصر مرتب دنبال فرصتي است که به هدفش برسد، با حيله هاي و کارهاي مختلف در سر راه حضرت يوسف (ع) ظاهر مي شود تا بلکه به خواسته اش برسد. اما يوسف جوان پاکدامني است که هيچ توجهي به اين چيزها ندارد و آن اعتنايي نمي ورزد.
وقتي که زن عزيز مصر که در زيبايي هم نظير ندارد مي بيند که يوسف هيچ توجهي به او ندارد، تصميم مي گيرد که به هر وسيله اي که شده آرزويش را برآورده نمايد، لذا حضرت يوسف را به داخل حجره اش فرا مي خواند و بعد از ورود حضرت تمام درها را قفل مي کند و پرده ها را مي اندازد و به يوسف مي گويد بيا به سوي من! ديگر چاره اي نداري حال مجبوري که خواسته ام را برآورده سازي!.
اما يوسف (ع) وقتي که مي بيند تمام درها بسته شده است و کسي هم نيست که به دادش برسد و او را از اين مخمصه نجات دهد. مي گويد: فقط يک ذات الهي است که مي تواند در سخترين شرايط به داد انسان برسد. مي گويد: من از شر نفسم سرکش به خدا پناه مي برم. خدا به کمکش مي آيد و او را از اين مخمصه نجات مي دهد. ولي باز هم زليخا دست از اين ماجراجويي بر نمي دارد و او را تهديد مي کند و مي گويد: اي يوسف اگر آن چه را که من از تو مي خواهم انجام ندي، تو را به زندان مي اندازم. حضرت يوسف(ع) در جواب تهديد زليخا مي گويد: خدايا زندان براي من بهتر است.
حضرت يوسف مي پذيرد که بهترين دوران جواني اش را در زندان سپري مي کند ولي حاضر نيست يک لحظه به غرايز نفساني اش پاسخ مثبت بدهد.
لذا خداوند هم به او عزت مي دهد و به او مقام نبوت اعطا مي کند، اين ها درسهايي است براي جواناني که مي خواهند الگو بر داري نمايند.
گروه ديگري از جوانان که خداوند در قرآن مجيد براي ما بعنوان اسوه معرفي مي کند، اصحاب کهف هستند. زماني که گروهي از جوانان به مبارزه با طاغوت بلند مي شوند خدا هم به آنها عزت مي دهد و نام آنها را در تاريخ براي هميشه جاودان نگه مي دارد.
صحابه پيامبراکرم (ص) اکثرا جواناني بودند که جان و مالشان را در راه اسلام فدا کردند. حضرت عمر(رض) در سن 27 سالگي به اسلام مشرف مي شوند، و از همان لحظه نخست در کنار پيامبراکرم قرار ميگيرد و به خانه کعبه مي آيند و اسلام را در آشکار مي سازند و در طول حياتشان هزاران خدمتهاي گرانبها به اسلام مي کنند، اسامه بن زيد جوان 18 ساله است که از طرف پيامبر به عنوان فرمانده لشکر اسلام تعيين مي شود در حالي که بزرگاني از صحابه مانند ابوبکر و عمرو غيره در اين لشکر حضور دارند. چون پيامبراکرم (ص) مي خواهند به مسلمانان بفهماندند که قدر جوانان را بدانيد و از نيروي جوانها بهترين خدمت را بگيريد و آنها را به حال خودشان رها نکنيد.
رقيب بن عامر(رض) صحابه جليل القدر پيامبر وقتي که به بارگاه رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايران مي آيد و رستم از ايشان مي پرسد چه چيزي باعث شده که شما به خود جرات داديد به کشور ما حمله کنيد؟ ايشان در جواب رستم فرخزاد مي گويد: ما قومي هستيم که خدا ما را فرستاده تا انسانها را از قيد بردگي آزاد کنيم و به بندگي خدا دعوت کنيم، انسانها را از تنگناهاي دنيا نجات و به سعادت دنيا و آخرت دعوت کنيم، انسانها را از جور و ستم اديان رها و به عدالت اسلام فرا خوانيم.
جوانها بدانند که در پيشگاه خداوند مسئول هستند، پيامبراکرم (ع) مي فرمايند: قبل از هر چيز از انسان چهار سوال مي شود.
اولين سوال: عمومي است، اين که عمري را که خدا به تو داده بود چگونه صرف کردي؟
دومين سوال: اختصاصي است، اين که دوران جواني که ارزشمندترين دوران تو بود چگونه سپري کردي؟
سومين سوال: از مال او سوال مي شود، که مال خود را از چه راهي بدست آوردي و در چه راهي مصرف کردي؟ و از علم و دانش او هم سوال مي شود.
به همين خاطر پيامبر فرمودند: پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت بشماريد.
اول: جواني ات را قبل از پيري غنيمت بشمار، چون وقت پيري افسوس خوردن فايده اي ندارد.
دوم: تندرستي ات را قبل از بيمار شدن غنيمت بشمار.
سوم: فراقتت را قبل از گرفتار شدن غنيمت بشمار.
چهارم: مال و ثروتت را قبل از فقر و تنگدستي، غنيمت بشمار.
پنجم: عمرت را قبل از مردن، غنيمت بشمار.
وظايفه هر جوان اين است که احساس مسئوليت کند، و به اسلام افتخار کند، وقتي از حضرت سلمان فارسي(رض) سوال مي کنند که تو فرزند چه کسي هستي؟ ايشان مي گويد: من فرزند اسلام هستم. ايشان بالاترين افتخار اسلام را مي داند. عزت در اسلام است.
حضرت عمرفاروق (رض) زماني که به شام تشريف مي برند و مردم براي استقبال ايشان از شهر خارج مي شوند در بيرون از شهر به استقبال ايشان مي روند، چون حضرت عادت داشتن براي تواضع کفش نمي پوشيدند، حضرت ابو عبيده بن جراح عرض مي کند اي امير المونين مردم به استقبالتان آمده اند بهتر است که کفشهايتان را در نياوريده و بپوشيد. حضرت عمر(رض) در جواب مي گويد: عزت من در اسلام است نه در کفش به پا کردن يا نکردن.
اگر خواسته باشيم عزت را در غير اسلام جستجو کنيم، خداوند ما را ذليل و خوار مي کند.
از مسئوليتها ي ديگر جوانان اين است که به اسلام افتخار کنند و دنبال علم و دانش باشند. و مبلغان اسلامي واقعي باشند، امروز شاهديم که در جهان کفر بيش از چهار ميليون و پانصد هزار مبلغ دين مسيحي وجود دارد و براي دينشان تبليغ مي کنند که اکثرشان جوانان هستند.
جاي تاسف است که جوانان ما نشسته باشند و داعيان الي الله نباشند! جوانان ما بايد بزرگترين داعيان الي الله باشند و جهانيان را با پند و حکمت به سوي خدا دعوت دهند.
و دعوت هم تنها بيرون شدن و تبليغ کردن نيست. کساني که خداوند به آنها مال داده توسط مالشان و کمک کردن به مدارس و مساجد و نيازمندان دعوت دهند، و کسانيکه علم دارند با علم و دانششان به ديگران دعوت نمايند، و کسي که هيچ چيز ندارد با ااخلاق خوب و پسنديده حتي با يک لبخند زدن وظيفه اش را ادا نمايد. و خودش را جز داعيان الي الله قرار دهد.

0 نظرات شما: