دكتر محمد اسماعيل حنفى بجد
استاد دانشگاه آزاد اسلامى بيرجند
استاد دانشگاه آزاد اسلامى بيرجند
اين سوال هر انسان كنجكاوى را به جستجو وا مىدارد تا در لابه لاى كتابهاى تاريخى بچرخد تا ببيند از چه قرار بوده است.
وقتى به محققان تاريخ نگارى، همچون مرتضى راوندى و دكتر عبدالحسين زرين كوب و آثارشان مراجعه مىكنيم، با برداشتها و تعبيرات متفاوتى رو به رو مىشويم، چنان كه راوندى را در پذيرفتن اين سخن قاطع مىيابيم، ولى دكتر زرين كوب مطلب را با ترديد و احتياط نقل مىكند.
مرتضى راوندى مىنويسد: «يكى از آثار شوم و بسيار زيانبخش حمله اعراب به ايران، محو آثار علمى و ادبى اين مرز و بوم بود، اعراب جاهل كليه كتب علمى و ادبى را به عنوان آثار و يادگارهاى كفر و زندقه، از بين بردند سعد وقاص پس از تسخير فارس و فتح مداين و دست يافتن به كتابخانهها و منابع فرهنگى ايران، از عمر، خليفه وقت، كسب تكليف نمود، و وى نوشت: «اطرحوها فى الماء فان يكن مافيها هدى و قد هدانا اللّه تعالى باهدى منه، و ان يكون ضلالا فقد كفانا اللّه» (كتابها را در آب بريزيد زيرا اگر در آنها راهنمايى باشد با هدايت خدا از آن بى نيازيم، و اگر متضمن گمراهى است وجود آنها لازم نيست، كتاب خدا براى ما كافى است.) پس از وصول اين دستور، سعد وقاص و ديگران حاصل صدها سال مطالعه و تحقيق ملل مشرق نزديك را به دست آب و آتش سپردند. و به گفته استاد همايى: «همان كارى را كه قبل از اسلام اسكندر با كتابخانه استخر، و عمروعاص به امر عمر، با كتابخانه اسكندريه و فرنگيها بعد از فتح طرابلس شام با كتابخانه مسلمين، و هلاكو با دارالعلم بغداد كردند، سعدبن ابى وقاص با كتابخانه عجم كرد.»
اما دكتر عبدالحسين زرين كوب ضمن اشاره به مكاتبه سعدبن ابى وقاص به خليفه و كسب تكليف از وى، به نكات ديگرى اشاره مىكند و مىنويسد: «شك نيست كه در هجوم تازيان بسيارى از كتابها و كتابخانههاى ايران دستخوش آسيب فنا گشته است، اين دعوى را از تاريخها مىتوان حجت آورد و قرائن بسيار نيز از خارج آن را تأييد مىكند. با اين همه بعضى از اهل تحقيق در اين باب ترديد دارند. اين ترديد چه لازم است؟ براى عرب كه جز كلام خدا هيچ سخن را قدر نمىدانست، كتابهايى كه از آن مجوس بود و البته نزد وى دست كم مايه ضلال بود چه فايده داشت كه به حفظ آنها عنايت كند؟ در آيين مسلمانان آن روزگار آشنايى به خط و كتابت بسيار نادر بود و پيداست چنين قومى تا چه حد مىتوانست به كتاب و كتابخانه علاقه داشته باشد، تمام قرائن و شواهد نشان مىدهد كه عرب نظير آنچه امروز از ادب پهلوى باقى مانده است فايدهاى نمىبرده است، در اين صورت جاى شك نيست كه در آن گونه كتابها به ديده حرمت و تكريم نمىديده است، از اينها گذشته در دورهاى كه دانش و هنر، به تقريب در انحصار موبدان و بزرگان بوده، از ميان رفتن اين دو طبقه، ناچار ديگر موجبى براى بقاى آثار و كتابهاى آنها باقى نمىگذاشته است. مگر نه اين بود كه در حمله تازيان، موبدان بيش از هر طبقه ديگر مقام و حيثيت خويش را از دست دادند و تار و مار گشته و تباه گرديدند؟ با كشته شدن و پراكنده شدن اين طبقه پيداست كه ديگر كتابها و علوم آنها نيز كه به درد تازيان نمىخورد موجبى براى بقا نداشت. نام بسيارى از كتابهاى عهد ساسانى در كتابها مانده است كه نام و نشانى از آنها باقى نيست. حتى ترجمههاى آنها نيز كه در اوايل عهد عباسى شده است از ميان رفته است. پيداست كه محيط مسلمانى براى وجود و بقاى چنين كتابها مناسب نبوده است و سبب نابودى آن كتابها نيز همين است. بارى از همه قراين پيداست كه در حمله عرب بسيارى از كتابهاى ايرانيان، از ميان رفته است. گفتهاند وقتى سعدبن ابى وقاص بر مداين دست يافت در آنجا كتابهاى بسيارى ديد. نامه به عمربن خطاب نوشت و در باب اين كتابها دستورى خواست. عمر در پاسخ نوشت كه «آن همه را به آب افكن كه اگر آنچه در آن كتابها هست سبب راهنمايى است خداوند براى ما قرآن فرستاده است كه از آنها راه نمايندهتر است و اگر در آن كتابها جز مايه گمراهى نيست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از اين سبب، آن همه كتابها را در آب يا آتش افكندند. درست است كه اين خبر در كتابهاى كهنه قرنهاى اول اسلامى نيامده است و به همين جهت بعضى از محققان در صحت آن دچار ترديد گشتهاند اما مشكل مىتوان تصور كرد كه اعراب، با كتابهاى مجوس، رفتارى بهتر از اين كرده باشند.» اگر موضوع قطعيت مىداشت و اسناد و مدارك متقن مىبود، حرف هر دو محقق بايد يكى مىبود، و ديگر اشاره خود دكتر زرين كوب به اين نكته كه «اين خبر در كتابهاى كهنه قرنهاى اول اسلام نيامده و به همين جهت بعضى از محققان در صحت آن دچار ترديد گشتهاند» اين تصور را پديد مىآورد كه چنين نسبتى ساخته و پرداخته افراد غرض ورزى بوده است كه خواستهاند فرمانده مسلمين را به انجام كارى متهم نمايند و بر اساس آنها هر بد و بيراهى نثارش كنند.
شاهد ديگر، اين است كه مترجمان و مفسران كلمات عربى، آنها را نادرست ترجمه و تفسير كرده باشد و در نتيجه از موضوع برداشت غلطى كرده باشند. در نامه عمر اين عبارت بود كه «اطرحوها فى الماء» (آنها را به آب بيفكن)، و مىدانيم كتابى كه با مركب بر روى كاغذ يا پوست نوشته شده باشد و در آب بيندازيم، نوشته هايش از بين مىرود، شستن كتاب، هم مثل كتاب سوزى، عاملى براى از بين بردن و نابود كردن آن است. به نظر مىرسد، آقايان جنبه رمزى و كنايى، كتاب شستن را در نظر نگرفتهاند، كه اصطلاحش در شعر سعدى بدين صورت آمده است:
يتيمى كه ناكرده قرآن درست كتبخانه چند ملت بشست
آيا در شعر سعدى جنبه رمزى و كنايى نيست؟ و بدين معنى نيست كه پيامبر« هنوز كتاب (قرآن) را تمام نكرده بود كه آبروى كتابخانهها يا ارزش آنها را از بين برد. آيا در حكم اين نيست كه اين كتاب كه آمد، گويا آنها شسته شد يا بى ارزش شد؟
آيا نمىتوان حدس زد كه سوختن كتابخانهها يا شستن كتابها بر اين مبنا باشد، يعنى بى اعتبار شدن آنها، سوختن اعتبارى آنها، نه سوختن فيزيكى آنها.
و باز دكتر زرين كوب نوشته كه «كتابها و علوم آنها نيز كه به درد تازيان نمىخورد موجبى براى بقا نداشت»، رمز نابودى كتابها اين است، به دردشان نمىخورده است خود به خود مورد بى توجهى واقع مىشده و نهايتا از بين مىرفته است.
اين بى اعتبار كردن آثار ديگر را در خود مكه هم داشتهايم، چنان كه با نزول آيات قرآن، ارزش معلقات سبعه و ديگر آثار و اشعارى كه در كعبه آويخته بود يا در اذهان مردم نقش بسته بود و در بين عربها ارزش داشت، از بين رفت.
معلقات را از كعبه برداشتند زيرا با بودن اثر فصيح و بليغى همچون قرآن، ديگر معلقات ارزش برابرى با آنها را نداشت، اينها هم سوخت، نه به معناى فيزيكى آن، بلكه از جهت اعتبار و ارزش، يعنى ارزش خود را از دست داد. كلمه «سوختن» در بعضى از اصطلاحات و بازيها هم هست كه به معنى شكست خوردن و مات شدن مىآيد.
نزول قرآن و پيدايش اسلام مشابه طلوع خورشيد است كه با برآمدن خود همه چراغها را خاموش مىكند لازم نيست كه به چراغى پف كنند، روشن بودن يا خاموش بودن در برابر خورشيد يكسان است. لذا شستن كتابها هم جنبه اعتبارى و ارزشى دارد نه جنبه فيزيكى، آن اصطلاح شستن كتابى كه عمر گفته بود، در شعر سعدى هم پيدا شد.
اما در شرحهايى كه بر بوستان نوشتهاند، به اين شستن معناى فيزيكى ندادهاند، بلكه معنى اعتبارى دادهاند. كتاب و كتابخانه نشانه پيشرفت علمى و فرهنگى جامعهاى است كه تحصيل علم همگانى و گسترده باشد و مراكز علمى و تحقيقى در آن جامعه باشد، نه اين كه علمى مشخص در نزد گروهى معدود. بر اساس شواهد تاريخى، در ايران آن روزگار، مردم چهار طبقه بودند:
1- خاندان شاهى
2- موبدان (علماى و روحانيون دينى زردشتى)
3- ارتشيان (جنگاوران)
4- كارگران و كشاورزان.
و اين نظام طبقاتى اجازه نمىداد كسى از طبقهاى به طبقه ديگر ارتقا يابد، هر كس در هر طبقهاى متولد مىشد تا زمان مرگ در همان طبقه مىماند، و نمىتوانست از امتيازات طبقه بالاتر بهرهمند شود، و باز در كتابها مىخوانيم كه تحصيل علم در طبقه موبدان انحصارى بود و هيچ كس از افراد طبقات پايينتر نمىتوانست از اين امتياز برخوردار شود.
تعليم و تربيت افراد ديگر بيشتر جنبه شفاهى و عملى داشت، و از تحصيل فرزندان مردم عادى جلوگيرى مىشد، چنان كه در شاهنامه فردوسى حكايتى از روزگار انوشيروان نقل شده كه در يكى از جنگها، لشكريان ايران دچار كم پولى شدند، يك كفشگر ايرانى نياز لشكر را مرتفع كرد، به شرط اين كه به پسرش اجازه درس خواندن بدهند ولى شاه مخالفت كرد و گفت:
چو بازاركان بچه گردد
دبير هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما برنشيند به تخت
دبيرى ببايدش پيروز بخت
هنر يابد از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بينا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد
نماند جز از حسرت و سرد باد
به ما بر پس از مرگ، نفرين كند
چو آيين اين روزگار اين بود
هم اكنون شتر بازگردان زراه
درم خواه، از موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد بادرم
دل كفشگر زان درم پر زغم
وقتى به محققان تاريخ نگارى، همچون مرتضى راوندى و دكتر عبدالحسين زرين كوب و آثارشان مراجعه مىكنيم، با برداشتها و تعبيرات متفاوتى رو به رو مىشويم، چنان كه راوندى را در پذيرفتن اين سخن قاطع مىيابيم، ولى دكتر زرين كوب مطلب را با ترديد و احتياط نقل مىكند.
مرتضى راوندى مىنويسد: «يكى از آثار شوم و بسيار زيانبخش حمله اعراب به ايران، محو آثار علمى و ادبى اين مرز و بوم بود، اعراب جاهل كليه كتب علمى و ادبى را به عنوان آثار و يادگارهاى كفر و زندقه، از بين بردند سعد وقاص پس از تسخير فارس و فتح مداين و دست يافتن به كتابخانهها و منابع فرهنگى ايران، از عمر، خليفه وقت، كسب تكليف نمود، و وى نوشت: «اطرحوها فى الماء فان يكن مافيها هدى و قد هدانا اللّه تعالى باهدى منه، و ان يكون ضلالا فقد كفانا اللّه» (كتابها را در آب بريزيد زيرا اگر در آنها راهنمايى باشد با هدايت خدا از آن بى نيازيم، و اگر متضمن گمراهى است وجود آنها لازم نيست، كتاب خدا براى ما كافى است.) پس از وصول اين دستور، سعد وقاص و ديگران حاصل صدها سال مطالعه و تحقيق ملل مشرق نزديك را به دست آب و آتش سپردند. و به گفته استاد همايى: «همان كارى را كه قبل از اسلام اسكندر با كتابخانه استخر، و عمروعاص به امر عمر، با كتابخانه اسكندريه و فرنگيها بعد از فتح طرابلس شام با كتابخانه مسلمين، و هلاكو با دارالعلم بغداد كردند، سعدبن ابى وقاص با كتابخانه عجم كرد.»
اما دكتر عبدالحسين زرين كوب ضمن اشاره به مكاتبه سعدبن ابى وقاص به خليفه و كسب تكليف از وى، به نكات ديگرى اشاره مىكند و مىنويسد: «شك نيست كه در هجوم تازيان بسيارى از كتابها و كتابخانههاى ايران دستخوش آسيب فنا گشته است، اين دعوى را از تاريخها مىتوان حجت آورد و قرائن بسيار نيز از خارج آن را تأييد مىكند. با اين همه بعضى از اهل تحقيق در اين باب ترديد دارند. اين ترديد چه لازم است؟ براى عرب كه جز كلام خدا هيچ سخن را قدر نمىدانست، كتابهايى كه از آن مجوس بود و البته نزد وى دست كم مايه ضلال بود چه فايده داشت كه به حفظ آنها عنايت كند؟ در آيين مسلمانان آن روزگار آشنايى به خط و كتابت بسيار نادر بود و پيداست چنين قومى تا چه حد مىتوانست به كتاب و كتابخانه علاقه داشته باشد، تمام قرائن و شواهد نشان مىدهد كه عرب نظير آنچه امروز از ادب پهلوى باقى مانده است فايدهاى نمىبرده است، در اين صورت جاى شك نيست كه در آن گونه كتابها به ديده حرمت و تكريم نمىديده است، از اينها گذشته در دورهاى كه دانش و هنر، به تقريب در انحصار موبدان و بزرگان بوده، از ميان رفتن اين دو طبقه، ناچار ديگر موجبى براى بقاى آثار و كتابهاى آنها باقى نمىگذاشته است. مگر نه اين بود كه در حمله تازيان، موبدان بيش از هر طبقه ديگر مقام و حيثيت خويش را از دست دادند و تار و مار گشته و تباه گرديدند؟ با كشته شدن و پراكنده شدن اين طبقه پيداست كه ديگر كتابها و علوم آنها نيز كه به درد تازيان نمىخورد موجبى براى بقا نداشت. نام بسيارى از كتابهاى عهد ساسانى در كتابها مانده است كه نام و نشانى از آنها باقى نيست. حتى ترجمههاى آنها نيز كه در اوايل عهد عباسى شده است از ميان رفته است. پيداست كه محيط مسلمانى براى وجود و بقاى چنين كتابها مناسب نبوده است و سبب نابودى آن كتابها نيز همين است. بارى از همه قراين پيداست كه در حمله عرب بسيارى از كتابهاى ايرانيان، از ميان رفته است. گفتهاند وقتى سعدبن ابى وقاص بر مداين دست يافت در آنجا كتابهاى بسيارى ديد. نامه به عمربن خطاب نوشت و در باب اين كتابها دستورى خواست. عمر در پاسخ نوشت كه «آن همه را به آب افكن كه اگر آنچه در آن كتابها هست سبب راهنمايى است خداوند براى ما قرآن فرستاده است كه از آنها راه نمايندهتر است و اگر در آن كتابها جز مايه گمراهى نيست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از اين سبب، آن همه كتابها را در آب يا آتش افكندند. درست است كه اين خبر در كتابهاى كهنه قرنهاى اول اسلامى نيامده است و به همين جهت بعضى از محققان در صحت آن دچار ترديد گشتهاند اما مشكل مىتوان تصور كرد كه اعراب، با كتابهاى مجوس، رفتارى بهتر از اين كرده باشند.» اگر موضوع قطعيت مىداشت و اسناد و مدارك متقن مىبود، حرف هر دو محقق بايد يكى مىبود، و ديگر اشاره خود دكتر زرين كوب به اين نكته كه «اين خبر در كتابهاى كهنه قرنهاى اول اسلام نيامده و به همين جهت بعضى از محققان در صحت آن دچار ترديد گشتهاند» اين تصور را پديد مىآورد كه چنين نسبتى ساخته و پرداخته افراد غرض ورزى بوده است كه خواستهاند فرمانده مسلمين را به انجام كارى متهم نمايند و بر اساس آنها هر بد و بيراهى نثارش كنند.
شاهد ديگر، اين است كه مترجمان و مفسران كلمات عربى، آنها را نادرست ترجمه و تفسير كرده باشد و در نتيجه از موضوع برداشت غلطى كرده باشند. در نامه عمر اين عبارت بود كه «اطرحوها فى الماء» (آنها را به آب بيفكن)، و مىدانيم كتابى كه با مركب بر روى كاغذ يا پوست نوشته شده باشد و در آب بيندازيم، نوشته هايش از بين مىرود، شستن كتاب، هم مثل كتاب سوزى، عاملى براى از بين بردن و نابود كردن آن است. به نظر مىرسد، آقايان جنبه رمزى و كنايى، كتاب شستن را در نظر نگرفتهاند، كه اصطلاحش در شعر سعدى بدين صورت آمده است:
يتيمى كه ناكرده قرآن درست كتبخانه چند ملت بشست
آيا در شعر سعدى جنبه رمزى و كنايى نيست؟ و بدين معنى نيست كه پيامبر« هنوز كتاب (قرآن) را تمام نكرده بود كه آبروى كتابخانهها يا ارزش آنها را از بين برد. آيا در حكم اين نيست كه اين كتاب كه آمد، گويا آنها شسته شد يا بى ارزش شد؟
آيا نمىتوان حدس زد كه سوختن كتابخانهها يا شستن كتابها بر اين مبنا باشد، يعنى بى اعتبار شدن آنها، سوختن اعتبارى آنها، نه سوختن فيزيكى آنها.
و باز دكتر زرين كوب نوشته كه «كتابها و علوم آنها نيز كه به درد تازيان نمىخورد موجبى براى بقا نداشت»، رمز نابودى كتابها اين است، به دردشان نمىخورده است خود به خود مورد بى توجهى واقع مىشده و نهايتا از بين مىرفته است.
اين بى اعتبار كردن آثار ديگر را در خود مكه هم داشتهايم، چنان كه با نزول آيات قرآن، ارزش معلقات سبعه و ديگر آثار و اشعارى كه در كعبه آويخته بود يا در اذهان مردم نقش بسته بود و در بين عربها ارزش داشت، از بين رفت.
معلقات را از كعبه برداشتند زيرا با بودن اثر فصيح و بليغى همچون قرآن، ديگر معلقات ارزش برابرى با آنها را نداشت، اينها هم سوخت، نه به معناى فيزيكى آن، بلكه از جهت اعتبار و ارزش، يعنى ارزش خود را از دست داد. كلمه «سوختن» در بعضى از اصطلاحات و بازيها هم هست كه به معنى شكست خوردن و مات شدن مىآيد.
نزول قرآن و پيدايش اسلام مشابه طلوع خورشيد است كه با برآمدن خود همه چراغها را خاموش مىكند لازم نيست كه به چراغى پف كنند، روشن بودن يا خاموش بودن در برابر خورشيد يكسان است. لذا شستن كتابها هم جنبه اعتبارى و ارزشى دارد نه جنبه فيزيكى، آن اصطلاح شستن كتابى كه عمر گفته بود، در شعر سعدى هم پيدا شد.
اما در شرحهايى كه بر بوستان نوشتهاند، به اين شستن معناى فيزيكى ندادهاند، بلكه معنى اعتبارى دادهاند. كتاب و كتابخانه نشانه پيشرفت علمى و فرهنگى جامعهاى است كه تحصيل علم همگانى و گسترده باشد و مراكز علمى و تحقيقى در آن جامعه باشد، نه اين كه علمى مشخص در نزد گروهى معدود. بر اساس شواهد تاريخى، در ايران آن روزگار، مردم چهار طبقه بودند:
1- خاندان شاهى
2- موبدان (علماى و روحانيون دينى زردشتى)
3- ارتشيان (جنگاوران)
4- كارگران و كشاورزان.
و اين نظام طبقاتى اجازه نمىداد كسى از طبقهاى به طبقه ديگر ارتقا يابد، هر كس در هر طبقهاى متولد مىشد تا زمان مرگ در همان طبقه مىماند، و نمىتوانست از امتيازات طبقه بالاتر بهرهمند شود، و باز در كتابها مىخوانيم كه تحصيل علم در طبقه موبدان انحصارى بود و هيچ كس از افراد طبقات پايينتر نمىتوانست از اين امتياز برخوردار شود.
تعليم و تربيت افراد ديگر بيشتر جنبه شفاهى و عملى داشت، و از تحصيل فرزندان مردم عادى جلوگيرى مىشد، چنان كه در شاهنامه فردوسى حكايتى از روزگار انوشيروان نقل شده كه در يكى از جنگها، لشكريان ايران دچار كم پولى شدند، يك كفشگر ايرانى نياز لشكر را مرتفع كرد، به شرط اين كه به پسرش اجازه درس خواندن بدهند ولى شاه مخالفت كرد و گفت:
چو بازاركان بچه گردد
دبير هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما برنشيند به تخت
دبيرى ببايدش پيروز بخت
هنر يابد از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بينا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد
نماند جز از حسرت و سرد باد
به ما بر پس از مرگ، نفرين كند
چو آيين اين روزگار اين بود
هم اكنون شتر بازگردان زراه
درم خواه، از موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد بادرم
دل كفشگر زان درم پر زغم
نچه مسلم است كتابخانههاى آن روزگار -اگر فرضا وجود داشته - همچون كتابخانههاى امروزى نبوده نه از حيث تعداد، و نه از حيث تنوع موضوعات. و سوختن آنها بيشتر از جهت اعتبارى آنهاست، و در كتب ادبى و تاريخى به نام كتابهاى بازمانده از دوران قبل از اسلام برمى خوريم، ارداويرافنامه - داتستان منيوگ خرت - خسرو قبادان وريدكى - كاثهها - اوستا - كارنامه اردشير بابكان - ماديكان هزار دستان - خداى نامه - خرده اوستا - بندهشن و شرحهايى كه بر اوستا نوشته شده. كه بيانگر اين است كتابها در حد كتابهاى دينى يا اندرز نامهها بودهاست و آنچه جنبه علمى محض داشته، يافت نشده است، نشانه ديگرى كه مبين نسوختن كتابهاست، وجود كتاب ويس و رامين است كه از داستانهاى عاشقانه دوره ساسانى است كه به همان خط و زبان پهلوى تا روزگار فخرالدين اسعد گرگانى (قرن پنجم هجرى) مانده و شاعر از روى متن پهلوى آن را به نظم درآورده است.
مقالهام را با سخن دكتر زرين كوب به پايان مىرسانم كه: «محيط مسلمانى براى وجود و بقاى چنين كتابهايى (كتابهاى مجوسان) مناسب نبوده است و سبب نابودى آن كتابها نيز همين است.»
مقالهام را با سخن دكتر زرين كوب به پايان مىرسانم كه: «محيط مسلمانى براى وجود و بقاى چنين كتابهايى (كتابهاى مجوسان) مناسب نبوده است و سبب نابودى آن كتابها نيز همين است.»
0 نظرات شما:
Post a Comment