Jun 24, 2007

حضرت طلحه بن عبيدالله رضي الله عنه

نويسنده : مولوي خليل الله مرتضوي


قيص بن حازم فرمود: من طلحه را ديدم دست او كه سپر پيامبر خدا (ص) بوده، فلج شده بود.
روزي حضرت طلحه از مقابل پيامبر خدا (ص) عبور كرد، پيامبر فرمود: او شهيد زنده‏اي است كه بر روي زمين راه مي‏رود.
حال مي‏خواهيم تاريخچه صحابي جليل‏القدر، حضرت طلحه ابن عبيدا... ، را مورد بررسي قرار دهيم او يكي از دلاوران و جانبازان اسلام و هشتمين نفري است كه مشرف به اسلام شد و نيز از عشره مبشره (ده نفري كه پيامبر به آنها در دنيا نويد بهشت را دادند) و جزء آن شورايي است كه حضرت عمر(رض) امر خلافت را پس از خودش به آنها واگذار كرد. وي از كساني است كه در غزوات همراه پيامبر بود از جمله در غزوه احد همچون شاهيني بر كفار يورش برد و برگ زرين افتخارات احد را به خود اختصاص داد. پيامبر در ستايش او فرمود: او شهيدي است كه بر روي زمين راه مي‏رود و اكنون به تاريخ حيات حضرت طلحه وارد مي‏شويم تا بار ديگر يكي از مصاديق «صدقوا ما عاهدوا الله عليه» (از مؤمنان برخي مردانند كه بر آنچه با خدا پيمان و عهد بسته بودند وفادار و پايدار ماندند) بهتر را بشناسيم.
نسب پدري او از اين قراراست:
طلحه پسر عبيد ا... پسر عثمان بن عمرو بن سعد بن تيم بن مره بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن منانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس پسر مضر بم معد بن عدنان كه نسبش به حضرت ابراهيم (ع) مي‏رسد.
نسب مادري او عبارتند از:
حضرت طلحه بن عبيدالله رضي ا... عنه طلحه پسر صعبه دختر عبدالله بن عباد بن مالك بن ربيعه بن الحضرمي. در مره بن كلاب نسب حضرت طلحه و نسب پيامبر به هم وصل گردد.
اينك به بحث در مورد زندگي اين صحابي بزرگوار حضرت طلحه الخير (طلحه‏اي كه سراسر خير و خوبي است) و طلحه الفياض (طلحه با فيض و بخشنده) و طلحه الجود (طلحه‏اي كه سراسر جود و سخاوت است) مي‏پردازيم و اين القاب نشانه‏هاي افتخار ويژه‏اي هستند كه از بارگاه نبوت به او اعطا شده بود و حقا كه او شايسته‏ي اخذ اين گونه مدال‏هاي افتخاري از طرف پيامبر خدا (ص) بود و تا قيامت برايش باقي خواهد ماند.
برماست كه صفحات تاريخ حيات آن بزرگوار را ورق بزنيم تا شايد بتوانيم پيرو راه كسي شويم كه سخاوتمندانه و شريف زندگي نمود و با فقر و تنگدستي از جهان رحلت كرد. اميد است كه ما اخلاق و رفتار او را سرلوحه‏ي زندگي خود قرار داده و از ايشان الگو بگيريم. او كسي بود كه ايمان كاملاً در قبلش رسوخ كرد و در اسلام آوردن از ديگران سبقت گرفت و شاگرد بسيار زرنگ و نجيبي بود كه هميشه ملازم و همراه پيامبر خدا (ص) بود.
او انسان دلاور و شجاعي بود كه خود را براي انجام تكاليف شرعي آماده كرده بود و بهمين جهت مدالهاي و القاب نيكويي را تا قيامت براي خود در تاريخ ثبت نمود.اينك بعضي از احوال زندگي و رشادتهاي او را مختصراً ذكر مي‏نماييم، روايت شده است روزي حضرت طلحه براي تجارت به بازار بصره رفت، ناگهان راهبي كه در صومعه بود خطاب به مردم گفت: اي مردم! آيا در ميان شما كسي از اهل حرم (مكه) هست؟ طلحه در جواب گفت: بلي! من از اهل حرم مي‏باشم، راهب كيست؟ راهب گفت: او پسر عبدالله بن عبدالمطلب پيامبر خدا (ص) مي‏باشد و در همين ماه در مكه مبعوث مي‏گردد و سپس بسوي نخل، حره، و سواخ هجرت مي‏كند و آنگاه بر تو لازم است كه به او ايمان آوري و او را ياري كني، طلحه گفت: من تحت تأثير اين گفته راهب قرار گرفته ، به مكه برگشتم. در آنجا پرسيدم: آيا امر جديدي اتفاق افتاده؟ مردم گفتند: بلي! محمد بن عبدا... ادعاي پيامبري كرده و از دين آباء و اجداد خود روگردان شده و ابوبكر پسر ابوقحافه نيز به او اقتدا نموده است، طلحه گفت: من بخدمت ابوبكر صديق رسيدم و در اين مورد از او سؤال كردم، ابوبكر در جواب گفت: تو هم بسوي پيامبر برو و به او ايمان بياور و از او پيروي كن زيرا او انسانها را به سوي حق دعوت مي‏نمايد و بجز حق چيزي ديگر نمي‏گويد، آنگاه طلحه همراه صديق نزد پيامبر رفته و دعوت پيامبر را با جان و دل پذيرفت.
حضرت طلحه رضي الله پس از مسلمان شدن ، سخت ترين آزارها و شكنجه ها را از جانب كفار متحمل مي شد به طوري كه مسعودبن حراش روايت مي كند: من مشغول طواف كعبه بودم كه عده زيادي از مردم را ديدم كه به دنبال يك جواني كه هر دو دستش به پشت گردنش بسته بود در حركت و او را شكنجه مي دادند. گفتم: حال اين جوان چيست و چه جرمي را مرتكب شده است؟ گفتند: او طلحه بن عبيدالله است كه از دين آباء و اجداد خود روگردان شده و به دين اسلام روي آورده است و زني را ديدم كه در حال دشنام و نفرين كردن او بود. گفتم: اين زن كيست؟ گفتند: آن زن صعب بنت عبدالله مادر طلحه است. همچنين در بسياري از موارد ديگر در تاريخ ذكر شده كه مشركين او را مورد اذّيت و آزار قرار مي دادند. [1]
سالها گذشت و طلحه در جوار مبارك رسول اكرم زندگي مي كرد و اوامر و نواهي و ديگر احكام اسلامي را به طور مستقيم و بدون واسطه از آن حضرت مي آموخت. و چون مشركين روز به روز بر اذّيت و آزار مسلمين مي افزودند، خداوند به پيامبر و مؤمنين دستور هجرت به مدينه را داد و طلحه به مدينه منوره هجرت كرد. پيامبر بعد از هجرت در بين مهاجرين و انصار عقد برادري بستند. اين عقد و پيمان اقدامي در جهت انسجام و سازگاركردن افراد با يكديگر و به عبارتي ديگر پيماني در جهت استوارساختن رشته هاي محبت و دوستي ميان افراد مؤمن و اساس روابط اجتماعي در جامعه مدينه بود. و همچنين يك عهد و پيمان عقيدتي نيز بود. كه همانند ريسمان محكم و قوي دلهاي مهاجرين و انصار را به هم نزديك و بنيان امت اسلامي را ثابت و پايدار نگه داشت. زماني كه ايثار و فداكاري انصار كرام را در آن روزها مطالعه مي كنيم، خود به خود به عزت نفس و عفاف مهاجرين پي مي بريم و در مي يابيم كه چقدر اخوت اسلامي زيبا و سازنده است.
آنگاه كه خداوند جهاد را بر مسلمين فرض گردانيد و مسلمانان نيز به تبعيت از اوامر الهي در اطراف پيامبر جمع شدند و از تعاليم مبارك آن حضرت مستفيض مي شدند و خود را به طور تمام و كمال براي انجام اوامر آماده مي ساختند. حضرت طلحه (رضي الله) از جمله فدائيان پيامبر بود كه خود را براي اداي مأموريت و جهاد آماده ساخت.
وقتي به پيامبر خبر رسيد كه كاروان تجاري ابوسفيان با اموال فراواني به سوي مدينه حركت نموده، پيامبر تصميم گرفت با لشكر اسلام مانع كاروان ابوسفيان گردد و اموال او را به غنيمت بگيرند، لذا پيامبر (ص) طلحه و سعيدبن زياد را براي تحسين در مورد كاروان به خارج از مدينه فرستاد. آن دو بزرگوار در محليبه نام حوراء چندين روز اقامت گزيدند تا اينكه كاروان از آنجا عبور كرد ولي پيش از بازگشت طلحه و سعيد به مدينه پيامبر از حال كاروان ابوسفيان واقف شد و مسلمين را براي جهاد در بدر آماده نمود. سپس آن دو صحابي خود را سريع به بدر رسانده و به لشكر اسلام ملحق شدند ، اما جنگ به
پايان رسيده بود و مسلمانان فاتح و پيروز شده بودند پيامبر اكرم (ص) آن دو را در غنايم شريك و همانند ديگر مجاهدين سهمي به آنان اختصاص داد. حضرت طلحه (رض) در غزوه احد نيز افتخارات و امتيازات بزرگي را كسب نمود هنگامي كه در آن غزوه براي چند لحظه مسلمانان دچار سراسيمگي شدند طلحه براي حفظ جان و دفاع از پيامبر سعي كرد از ايشان دور نشود و از آن حضرت دفاع نمايد به طوري كه وقتي مشركين به پيامبر حمله‏ور شدند با شجاعت و درايت از هر سو با شميرش حمله مي كرد و نمي گذاشت دشمنان به پيامبر(ص) آسيبي رسانند و در همه حالات مدافع سرسخت رسول خدا (ص) بود گر چه در كنار پيامبر اكرم (ص) افراد زيادي بوده اند كه جان و مال خود را فداي دين اسلام نمودند ولي شرف و مقامي را كه طلحه در اين مورد بدست آورد شايد كمتر نصيب ديگران شده باشد.
حضرت جابر (رض) روايت مي كند: وقتي مسلمانان سراسيمه شدند و اطراف پيامبر از جمع كثير ياران فداكار خالي شد و جز يازده تن از انصار و طلحه از مهاجران كسي باقي نماند ولي در اين ميان جمعي از مشركان خود را به مسلمانان رساندند. پيامبر فرمود: آيا كسي نيست سد راه ايشان شود؟ طلحه گفت: من يا رسول خدا!!
فرمود: كسي ديگر همانند تو. مردي از انصار گفت: من اي رسول خدا!!
پس آن مرد در مقابل دشمن به دفاع پرداخت اما آن مرد كشته شد و ديگر بار مشركين خود را به مومنان رساندند، رسول خدا (ص) فرمود: آيا كسي نيست سد راه آنان شود؟ طلحه در پاسخ همان سخن نخست را تكرار كرد و رسول خدا (ص) نيز همان گفته قبلي خويش را تكرار فرمود. و مردي ديگر پاسخ داد كه من اي رسول خدا پس به رويارويي با دشمنان پرداخت و او نيز كشته شد. ديگر بار مشركين خود را به مسلمانان نزديك كردند و به همين ترتيب هر بار رسول خدا (ص) همان گفته قبل خود را تكرار مي فرمود و طلحه (رض) نيز همان پاسخ را مي داد، اما پيامبر نمي پذيرفت و فردي از انصار داوطلب دفاع مي شد و به او اجازه داده مي شد و او نيز همانند افراد ماقبل خود به نبرد مي پرداخت. و اين حادثه تكرار شد تا كسي جز طلحه نماند. اين بار رسول خدا فرمود: چه كسي سد راه اين افراد مي شود؟ طلحه گفت: من اي رسول خدا!! پس به او اجازه داده شد و او همانند افراد قبل از خود به سمت دشمن رفت و جنگيد تا در اين كارزار انگشتانش قطع شد. آنگاه طلحه احساس درد و ناراحتي نمود پيامبر فرمود: «لو قلت بسم الله لرفعتك الملائكه و الناس ينظرون» اي طلحه اگر بسم الله مي گفتي فرشتگان تو را به آسمان مي بردند در حاليكه همه مردم تو را مشاهده مي كردند، سپس خداوند مشركين را نيز دور گردانيد.[2]
حضرت طلحه (رض) از معدود افرادي بود كه در اين جنگ با فداكاري فراوان از رسول خدا دفاع كرد تا دستش فلج شد و چندين اثر زخم تير و شمشير در بدنش ايجاد شد. وقتي پيامبر خدا (ص) شجاعت و فداكاري او را مشاهده نمود، فرمودند:«اوجب طلحه الجنه» طلحه بهشت را براي خود محقق ساخت.[3]
قيص روايت مي كند: در غزوه احد چون پيامبر اكرم (ص) در خطر شمشير يكي از مشركان قرار گرفت، طلحه دست خود را در جلوي شمشيرش گرفت تا به بدن مقدس پيامبر اصابت نكند كه در نتيجه دستش در اين حادثه فلج شد و براي هميشه از كار افتاد.[4] ابوعثمان نيز روايت مي كند: در غزوه احد هيچ كس در كنار پيامبر به جز طلحه و سعد باقي نماند تا از آن حضرت دفاع كند.[5]
عايشه و ام اسحاق (دختر طلحه) روايت مي كنند: به پدرمان طلحه در جنگ احد 24 زخم بزرگ رسيده بود. كه يكي از اين زخمها بر سرش وارد شده بود. و طلحه چنان جانانه از پيامبر خدا دفاع كرد كه دستش فلج شد و همچنين زخمهاي فراوان ديگري بر بدن او ظاهر بود، سرانجام پيامبر خدا (ص) در حالي كه دندانش شهيد، و در سر و صورت آن حضرت آثار زخم بود، بر پشت خويش به مكان امني منتقل نمود.[6]
ابوهريره (رض) روايت مي كند: پيامبر خدا (ص) با ابوبكر(رض) و عمر (رض) و عثمان (رض) و علي(ع) و طلحه و زبير بر روي صخره اي در حراء ايستاده بودند سپس آن صخره در زير پاي آنها جنبيد پيامبر خدا (ص) پاي خود را به آن صخره زد و گفت: بر جاي خود بايست! نيست بر تو مگر پيغمبري و صديقي و شهيداني [7]
حضرت طلحه (رض) ما ل و ثروت زيادي داشت كه در خدمت اسلام ومسلمين صرف نمود و در اين مسير از خود سخاوت و بخشش زيادي نشان داد، از اين رو نشانه هاي افتخاري از بارگاه نبوت دريافت نمود. به طوري كه در غزوه احد لقب «طلحه الخير» و در غزوه ذي العشيره «طلحه الفياض» و در غزوه خيبر «طلحه الجود» ناميده مي شد.
قيبه بن جابر در وصف حضرت طلحه (رض) مي گويد: من احدي را نديدم كه مانند طلحه بن عبيدالله بدون درخواست و تقاضاي سؤال كننده مال زياد را به مستضعفين و مستمندان بدهد.[8]
يك بار براي حضرت طلحه (رض) از حضوت موت مبلغ 700 هزار درهم رسيد، حضرت طلحه آن روز و شب را در اضطراب بسر برد همسرش (ام كلثوم دختر ابوبكو صديق) پرسيد: چرا امشب سراسيمه و مضطرب هستي؟ طلحه گفت: بنده اي كه اين همه ثروت در خانه او باشد، چه انتطاري مي تواند از خدايش داشته باشد. همسر در جواب گفت: صبح تمامي اين اموال را در ميان صحابه تقسيم كن! طلحه گفت: خداوند تو را ببخشد! بدرستي كه زني سعادتمند و از خانواده اي اصيل و بزگوار هستي. حضرت طلحه (رض) در صبح روز بعد مال و منال خود را در ميان مستمندان و تهيدستان تقسيم نمود و مقداري از آن مال را به خانه علي ابن ابي طالب فرستاد. همسرش گفت: اي ابا محمد آيا از اين همه مال چيزي نصيب ما مي شود؟ طلحه گفت: هر چه باقي مانده مال تو. آن زن مقدار هزار درهم باقيمانده را براي خود نگهداشت.[9]
سعدي بنت عوف‏المريه روايت مي كند: روزي به خانه طلحه رفتم و طلحه را پريشان و غمگين ديدم سوال نمودم كه چرا پريشان هستي شايد از اهل بيت خود رنجيده اي؟
طلحه (رض) گفت: خير ولي مقداري مال نزدمن هست كه مرا غمگين ساخته آن زن گفت: چرا تو را غمگين ساخته، آنها را به اقوامت ببخش! آنگاه غلامش را صدا زد و همه آن مال را كه مقدار چهار هزار درهم بود در ميان اقوام خويش تقسيم نمود.[10]
سخاوتمندي حضرت طلحه (رض) به گونه اي بود كه اگر لحظه اي مال در خانه اش باقي مي ماند در پريشاني و اضطراب بسر مي برد و تا آن مال را بخشش نمي كرد، آرام نمي گرفت حقا كه القابي چون «طلحه الخير» و «طلحه الجود» و «طلحه الفياض» شايسته اوست، سخاوت او بحدي بود كه مخارج و هزينه زندگي مستمندان قبيله بني تميم را عهده دار بود و همه خانواده ها دور و نزديك از اقوام و غيره را ياري مي نمود، از اين رو صحابه درباره جود و بخشش او چنين مي گويد : ما احدي را سخاوتمندتر از وي در بذل و بخشش لباس، طعام و درهم نديديم.حضرت طلحه با تمام رشادت و جود و سخاوت همگام با پيامبر بود و لحظه اي از آن حضرت جدا نشد تا آن كه رسول خدا (ص) جان به جان آفرين تسليم كرد و به ملاء اعلي شتافت. اين مصيبت مسلمين را شديداً متاثر كرد و آنان را منقلب ساخت طلحه نيز از جمله كساني بود كه اين مصيبت جانگداز بر او گران آمد و احوال او را دگرگون كرد.
بعد از رحلت پيامبر (ص) حضرت ابوبكر صديق (رض) به عنوان خليفه برگزيده شد و زمام امور را بدست گرفت. حضرت ابوبكر (رض) در مدت كوتاه خلافتش با گروه هاي مختلف فتنه جو، مانعين زكات، مرتدين، مدعيان نبوت و منافقين مواجه شد. حضرت ابوبكر با تدبير سياسي خود مجاهدين را در بين يازده نفر از فرماندهان لايق و ورزيده تقسيم نمود و هر يكي را به ناحيه‏اي فرستاد و به خوبي از عهده مشكلات ايام خلافتش بر آمد.
ابوبكر صديق (رض) پس از 2 سال و 6 ماه خلافت
در سال 1390 هـ.ق وقات يافت.
بعد از رحلت حضرت ابوبكر (رض) حضرت عمر فاروق (رض) عهده دار خلافت شد و با تدبير فوق العاده خويش پيروزي هاي بزرگي نصيب او گرديد و با سيرت حميده و حسنه‏اش به زندگي خود پايان داد و طلحه (رض) نيز يكي از مشاوران آن حضرت بود كه در صفوف جهاد در خط مقدم جبهه بود.
بعد از رحلت سيدنا عمر فاروق (رض) حضرت عثمان بن عفان (رض) با بيعت اهل شوري خلافت را به عهده گرفت و در سال 35 هـ كه فتنه جويان در خفا بر عليه اسلام و مسلمين فعاليت مي نمودند او را به شهادت رساندند و قلوب متحد مسلمين را از هم جدا نموده و در ميان شان تفرقه و اختلاف شديدي به وجود آورده اند كه باعث به وقوع پيوستن جنگهاي متعددي و كشته شدن هزاران مسلمان گرديد.
علقمه بن ابي وقاص روايت مي كند طلحه و زبير و عايشه براي خونخواهي حضرت عثمان تصميم گرفتند به بصره بروند زيرا آشوب گران كه در قتل عثمان دست داشتند در آنجا بيش از جاهاي ديگر بودند در اين هنگام طلحه (رض) را ديدم كه در خلوت در حالت تفكر نشسته ، ريشش را به دست گرفته و به سينه اش مي زند، به او گفتم: اي ابا محمد تو را در فكر و اندوه مي بينم اگر اين عمل (خونخواهي عثمان و جنگ با شورشيان) را دوست نداري منصرف شو و به مدينه بگرد. طلحه گفت: اي علقمه مرا ملامت مكن. فكر و اندوه من از آنجاست كه در گذشته با هم متحد، همدل و قدرت واحدي بوديم كه بر عليه دشمنان اسلام مي جنگيديم ولي امروز به گروه ها و دسته هاي مختلفي تقسيم شده و در مقابل هم همانند دو كوه ايستاده و به جنگ و خونريزي يكديگر دست زده ايم ولي چون عثمان بر ذمه من حقي داشت و در ميان من و او مسئله اي بود كه كفاره و توبه آن بجز ريختن خون من در راه خونخواهي او و قتل قاتلان او چيزي ديگر نيست، ناچارم كه در اين راه خارج شوم.[11]
ذهبي مي گويد: مسأله مهم در نزد حضرت طلحه (رض) كه توبه آن را فقط ريخته شدن خونش در آن راه مي دانست) اين بود كه وقتي آشوبگران در مدينه بر عليه حضرت عثمان قيام كردند و خانه حضرت عثمان را به محاصره درآوردند، طلحه (رض) بنابر اجتهاد خويش از عثمان حمايت نكرد تا اينكه شهادت عثمان (رض) با آن وضع بسيار فجيع و دردناك به وقوع پيوست آنگاه رأيش عوض شد و از بابت ياري نكردن عثمان نادم و پريشان گرديد چون تصور نمي كرد كه حضرت عثمان بن عفان (رض) بدست شورشيان با آن مظلوميت به شهادت برسد، چنانچه ديگر مردم مدينه نيز تصور شهادت وي را نداشتند.
در سال 36 هجري در جنگ جمل پس از اينكه مذاكره اي بين طلحه و زبير و علي(ع) صورت گرفت طلحه و زبير ميدان جنگ را رها كرده و از جنگ كناره گيري كردند، هنگامي كه حضرت طلحه معركه جنگ را ترك كرد مورد اصابت تير مروان بن حكم قرار گرفت اين تير به ساق پايش اصابت كرد، خون زيادي از پايش ريخت تا به حالت ضعف افتاد و در اثر خونريزي زياد به درجه رفيع شهادت نايل گرديد.[12]
سيدنا علي (ع) پس از شهادت طلحه نزد او رفت و از مركبش فرود آمد و او را نشاند و گرد و غبار را از صورت او پاك كرد و بر او ترحم نمود و با تأسف گفت: اي كاش بيست سال پيش مي مردم (و چنين امري پيش نمي آمد) اي ابومحمد! رحمت خدا بر تو باد! بر من خيلي دشوار و ناگوار است كه تو را در زير ستارگان ، خفته در خاك و خون مي بينم. خداوند جمال طلحه را در بهشت موعودش جميل و نيكو بدارد و از او خشنود باشد و سلام خدا در فردوس اعلي بر او باد.
[1] - تهذيب (7/37)
[2] - نسائي (6/29-30)
[3] - ترمذي (3739) مسند احمد (1/165) ، مستدرك حاكم (4/1374)
[4] - بخاري (3724) و (4063) ابن جامه (1281)
[5] - بخاري (3723) مسلم (2414)
[6] - طبقات ابن سعد (3/155)
[7] - مسلم (2417) ترمذي (3698)
[8] - طبراني (194) الاصابه (5/235) طبقات (3/157)
[9] - سير اعلام النبلاء (1/30-31)
[10] - سير اعلام (1/88) الجمع (1469) طبراني (195)
[11] - مستدرك حاكم (3/372)
[12] - مستدرك حاكم (3/370) طبراني (201) الاصابه (5/235)

0 نظرات شما: