وحدت در كلام و سيرة اميرالمؤمنين عليبن ابيطالب(رض)[1]
محمد برفي : نويسنده و پژوهشگر
پيشگفتار
واقعيت تلخ و دردناكي كه امروزه مسلمانان با آن روبه رو هستند پراكندگي آنان در ساية مذاهب، مليتها و گروههاي سياسي متفاوت است كه در طول تاريخ زمينهساز شكست مسلمين بوده است.
يكي از بهترين راه ها و الگوهاي تحقق وحدت امت اسلامي، غور و بررسي در سيرة عملي كساني استكه امور حل و عقد مسلمانان، در وهلة اول، بهدست آنها بوده است و در رأس همةآنها پيامبراسلام(ص) و ياران فداكارشان بهخصوص خلفايراشدين(رض) قرار دارند.
در اين مقاله كه به مناسبت «كنگرة بينالمللي امام علي و عدالت، وحدت و امنيت» تدوين يافته، كوشش شده است تا با بررسي كلام و سيرة آن حضرت، به اهميت وحدت و تأثير آن بر جامعة اسلامي پرداخته و روشن شود كه چگونه مسلمانان ميتوانند با اقتدا به سلف صالح خويش، به سوي تحقق وحدت اسلامي گام بردارند. در واقع مقالة حاضر بناي آن دارد تا به اختصار اين بداهت تاريخي را آشكار سازد كه حضرت علي(رض) در زمان خلفاي سهگانه(رض) ، در عين اينكه به صراحتِ تاريخ از داعيهداران خلافت بود و به تصريح خويش، خود را براي مقام خلافت احقّ ميدانسته است ولي هنگامي كه مسئلة خلافت بأي نحو كان به خلفا ميرسد و آن حضرت در برابر خطر نابودي اسلام و از هم گسيختگي نظام حاكم بر مسلمين قرار ميگيرد با جوانمردي نه تنها به مبارزه و ستيز و اختلاف نميپردازد، به يك نظارهگر ساكت و بيتوجه نيز تبديل نميشود و به عكس با ورود و دخالت در امور حكومت و ياري رساندن به خلفاي وقت، در موارد مختلف ، باعث حفظ اسلام و نظم حاكم بر جامعه شده و نهال نوپاي اسلام را از قرار گرفتن در معرض توفان اختلافات مهلك و در نتيجه نابودي به دست قدرتهاي مترصد، حفظ نموده و همواره از تفرّق و جدايي بيزاري جُسته است: «كَرِهتُ ان افرق جماعة المسلمين».(1)
ضرورت وحدت
از جمله مطالبي كه اهل نظر در آن اتفاق دارند، موضوع ضرورت وحدت، همكاري، الفت و دوري از تشتّت و تفرّق است و ترديدي نيست كه تكامل، ترقي، توسعه، سيادت و رسيدن به هدف جز در پرتو وحدت كلمه و برادري و هماهنگي و همدلي ميسّر نميشود.
اتحاد و اتفاق، مهمترين عامل براي بقا و از عوامل اساسي حفظ نسل و دوام نوع بشر است. زيرا اتحاد جز براي بقايجمع و زندگي بهتر آنان بوجود نميآيد. نتيجة پژوهشهاي علمي ثابت كرده است كه حتي جانوران هماهنگ و متحد نسبت به حيوانات قويتر كه انسجام ندارند، از نعمت بقا و لذات زندگي بيشتر بهرهمند ميشوند. مثلاً مورچهها با وجود آنكه ضعيفاند و دشمنان زيادي دارند، زندگي اجتماعي متحدشان موجب شده است كه بتوانند به يكديگر كمك كنند، لانه بسازند، طعام ذخيره نمايند و به اتفاق براي رفع مشكلات خود چارهاي بينديشند تا كمتر در معرض خطر دشمنان قرار گيرند و در نتيجه از اضمحلال و نابودي نجات يابند.
انسان نيز از بدو خلقت، به زندگي مشترك يا به اصطلاح زندگي اجتماعي گرايش داشته است و به همين خاطر هيچگاه تنها و منفرد به شمار نميرود و در همه حال به اتحاد و اجتماع تمايل دارد تا شحصيت انساني را حاصل كند. لذا ملاحظه ميشود كه انسانها در روزگاران پيشين، طبق فطرتشان، در كمال صفا و يكرنگي زندگي ميكردند و كمتر تضاد و اختلاف در بينشان وجود داشت.(2) در حالي كه بعدها بر اثر گسترش جوامع انساني و پديدآمدن نيازمنديهاي گوناگون و بسط افكار و انديشههاي مختلف، اختلافات نيز ظاهر شد و از آنجا كه بروز اختلاف و نزاع، بر خلاف فطرت بشر و موجب سقوط و تيرهروزي جوامع انساني است لطف خداوند اقتضا نمود كه پيامبراني را برانگيزد تا نوع بشر را به وحدت دعوت كنند و بشريت را از تفرقه و تشتّت برحذر دارند.(3)
تفاوت بين اتحاد حيوان و انسان در اين است كه وحدت وهماهنگي در بين حيوانات، يك امر طبيعي و غريزي است، يعني ناخودآگاه و بدون درك و تعقل، اجتماعي را تشكيل ميدهند و امورشان را منظم ميكنند و اينطور نيست كه كارهايشان را طبق نقشه و انتخاب و ابتكار انجام دهند و بنابراين هيچگونه تطور و تكاملي هم در رويّة آنها مشاهده نميشود. اما انسان از روي تدبر و مقايسة حالات مختلف و استدلال و استنتاج، امور را بررسي ميكند و انجام ميدهد و از تجربيات خود براي رسيدن به اهداف مورد نظرش استفاده مينمايد.
در شرح زندگي صلاحالدين ايوبي آمده است كه به هنگام مرگ، دستهاي چوب حاضر كرد و به يكي از فرزندانش دستور داد تا همة آنها را با هم بشكند و او هرچه تلاش كرد نتوانست. آن گاه صلاحالدين فرمان داد كه چوبها را از هم جدا كند و يك يك بشكند، و در اينجا بود كه فرزند موفق شد تا همة چوبها را بشكند. سپس صلاحالدين خطاب به فرزندانش ميگويد: اگر مانند اين دسته چوبها با يكديگر متحد و متفق باشيد، دشمن نخواهد توانست بر شما فايق آيد و شما را شكست دهد اما اگر از يكديگر پراكنده شويد، دشمن شما را به راحتي درهم ميشكند و هرچند تعدادتان فراوان باشد حتي يكي از دشمنان را نميتوانيد از ميان برداريد.(4)
توصيه هاي حضرت علي(رض) به وحدت امت اسلامي
در طول تاريخ، هر امتي كه با هم يد واحد بودند در همة امور پيشرفت داشتند و هرگاه از يكديگر جدا شدند، اختلاف پيدا نمودند و سقوطكردند. چنانكه حضرت علي(رض) در خطبة قاصعه با بيان احوال ملل گذشته و ذلّت و سقوط ايشان در اثر تفرقه، درس عبرت به مسلمانان ميآموزد و ميفرمايد : «وَاحْذَرُوا مَا نَزَلَ بِالْاُمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ الْمُثلاتِ بِسُوءَ الْاَفْعالِ وَ ذَميمِ الْاَعْمالِ ...». [از وبالها و كيفرهاييكه در اثركردار زشت و اعمالناپسند به امتهاي پيشين رسيد برحذر باشيد و حالات آنها را در نعمت و نقمت به ياد آريد تا شما مانند كيفرديدگانشان نشويد. هنگامي كه در تفاوت حال خوب و بدشان فكر كرديد، به كارهايي بپردازيد كه موجب عزّت و شوكت ايشان گشت: دشمنانشان رانده و دور شدند، عافيت به سوي آنها كشيده شد، نعمت خدا در اختيارشان بود و رشتة كرامتشان پيوستگي يافت، و آن امور كه موجب عزّت و شوكتشان شد، دوري گزيدن از تفرّق و پراكندگي و همت گماشتن و توصيه و ترغيب يكديگر به رعايت اتحاد و اتفاق بود. از هر امري كه ستون فقراتشان را ميشكست و قدرتشان را سست ميكرد اجتناب ورزيدند، مانند كينهتوزي، بخل، حسادت، ناهمفكري، پشتكردن و دوريگزيدن از يكديگر ... .]
آن حضرت در ادامه ميافزايد: به امم پيشين بنگريد كه چگونه بودند هنگامي كه جمعيتشان متحد و خواستههايشان متفق وقلبها وانديشههايشان معتدل و دستهايشان پشتيبانِ هم، شمشيرهايشان ياريكنندة يكديگر، ديدها نافذ و عزمها و مقصودها همه يكي بود. آيا آنها مالك و ارباب اقطار زمين نگشتند و آيا زمامدار و رهبر جهانيان نشدند؟
از آن طرف به پايان كار آنان نيز نگاه كنيد، آن هنگام كه پراكندگي در ميان آنها واقع شد، الفتشان به تشتّت گراييد و اختلاف كلمه و پراكندگي دلها درميانشان راه يافت، به فرقههاي مختلف تقسيم شدند و در عين پراكندگي، با هم به نبرد پرداختند و در اين هنگام بود كه خداوند لباس كرامت و عزّت از تنشان بيرون كرد و وسعت نعمت را از آنان سلب نمود، و آنچه از آنان باقي ماند تنها سرگذشت آنها است كه در بين شما به گونة درس عبرت، براي كساني است كه بخواهند پند بگيرند.
آن گاه حضرت علي(رض) به عنوان نمونه فرزندان يعقوب را مثال ميزند: از سرگذشت فرزندان يعقوب عبرت گيريد؛ چقدر وقايع جهان به هم شبيه است و چه اندازه مثالها به هم نزديك. دوران پراكندگي و تشتّت عرب را وقتي كه زير سلطة دولتهاي ايران و روم بودند در نظر مجسّم كنيد. چگونه آنها را از سرزمينهاي آباد و سرسبز و از كنارههاي دجله و فرات به بيابانهاي كمگياه و بيآب وعلف تبعيدكردند، و به ذلّت وفقر و مسكنت و جهل و پراكندگي دچار ساختند.
خداوند با نعمت پيامبر اسلام(ص)، بنياسماعيل را متحد و برادر ساخت و پروبال كرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهاي مواهب خويشتن را به سوي آنان جاري گرداند و آنان را به نعمت و قدرت و عظمت و عزّت رساند و حكومتي پايدار نصيبشان ساخت، به طوري كه كسي قدرت درهم شكستن نيروي آنان را نداشت. ولي به هوش باشيد و بدانيد كه شما از ريسمان طاعت دست كشيده و با تجديد رسوم جاهليت (كه همان تفرّق و تعصب است) دژ محكم الهي را درهم شكستهايد. خداوند بر اين امت منت نهاد كه پيوند الفت و اتحاد بين آنان ايجاد نمود تا در سايهاش زندگي كنند و در پناهش آسايش گزينند. الفت و اتحاد، نعمتي كه احدي نميتواند بهايي برايش تعيين كند، زيرا از هر بهايي افزونتر و از هر گرانقدري، گرانقدرتر است.
حضرت علي(رض) دربارة زيان تفرّق و اختلاف و مبارزه با كسي كه ميخواهد شقّ عصاي مسلمين كند و ميان آنان پراكندگي ايجاد نمايد، آخرين سخن را ميگويد و با كمال صراحت، فتنهانگيز و تفرقهافكن را مستوجب قتل ميداند و در عمل به اين حكم حتي خود را مستثني نميكند و نه تنها تفرقه افكني عيني و موجود را سزاوار چنين عقوبتي ميداند، بلكه كسي را هم كه شعار تفرقه سر دهد و قدم نخستين شقّ عصاي مسلمين را بردارد، سزاوار قتل ميداند. آن حضرت در اينباره ميفرمايد: «وَ الْزَمُوا السَّوادَ الْاَعْظَمَ فَاِنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَماعَةِ . وَ اِيّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ ! فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطانِ ، كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ . اَلا مَنْ دَعا اِلي هذَا الشِّعارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمامَتي هذِهِ !». [ رأي اكثر بزرگان اسلام را پيروي كنيد كه دست خدا همراه جماعت است. از تكروي و كنارهگيري بپرهيزيد كه پرهيز از جماعت، نصيب شيطان است ؛ چنانكه گوسفند جداي از گله و چوپان نصيب گرگ. بدانيد و آگاه باشيد هركس شعار تفرقه دهد (سزاوار قتل است) او را بكشيد، هرچند اين شعار از زير عمامه و از دهان من خارج شود.]
از آنجا كه ممكن است تفرقهافكنان به خيال واهي خويش، به توجيه كردار زشت خود بپردازند و از آيات قرآنكريم نيز براي آن دليل بياورند، آن حضرت ضمن آگاهي كامل از اين عمل آنان، توجيه آنها را اينگونه مجسم ميفرمايد :
آن مردم براي ايجاد تفرقه، مجتمع و متحد و از جماعت مسلمين جدا ميشوند، گويا ايشان پيشواي قرآن هستند، نه آنكه قرآن امام و پيشواي ايشان باشد.
در اين عبارت، حضرت علي(رض) به نكتة دقيق و لطيفي اشاره ميفرمايد كه كساني كه قرآن را وحي مُنزل ميدانند و به آن استناد ميكنند، بايد ذهن خود را از مسموعات و خواندنيهاي پيشين بشويند و با ذهني صاف و طبيعي و پاك در برابر حقايق اين كتاب قرار گيرند. سپس برداشتهاي خود را از آن با عقايد و مذاهب ديگر تطبيق دهند تا معلوم شود چه مقدار از آن اعتقادات و شيوهها مطابق قرآن است و چه ميزان مخالف آن. آنگاه آشكار ميشود كساني كه بر عكس عمل ميكنند ـ يعني براي مذهبسازي و ايجاد تفرقه جمع ميشوند و عقيده و نظريه ميسازند و از اين راه ميخواهند آيات قرآن را با عقيدة خود مطابق و توجيه كنند ـ در حقيقت عقيده و رأي خود را بر قرآن تحميل كردهاند و ميخواهند اعتقاداتشان امام باشد و قرآن، مأموم و تابعِ آنها.(7)
حال بعد ازطرح ضرورتوحدت و تبيينجايگاهآن از ديدگاه اميرالمؤمنينعلي(رض)، به بررسي سيرة عملي آن حضرت در دوران خلفاي سهگانه(رض) و پس از آن ميپردازيم.
نخستين اختلاف در بين امت اسلامي
تفاوت آرا بر سر موضوع جانشين پيامبر اكرم(ص)، زمينة بروز اولين اختلاف بين مسلمانان بود. چون پيغمبر(ص) رحلت فرمود، انصار(رض) با اجتماع در سقيفة بنيساعده خواستند كه با سعدبنعباده بيعت كنند و او را جانشين نبي اكرم(ص) سازند و در پي چنين اقدامي ابوبكر صديق(رض) و جمعي از مهاجرين نيز به سوي آنان شتافتند ... ، و طولي نكشيد كه ميان اين دو گروه بر سر خلافت گفتگو و جدال درگرفت. كشمكش سختي كه نزديك بود منجر به جنگ ميان آنان شود تا آنجا كه چون دستهاي براي بيعت با حضرت ابوبكر(رض) به پا خاستند، حباب بن منذر شمشير بركشيد ولي عدهاي به سويش شتافتند و شمشير را وي گرفتند ... . آن گاه حباب گفت: بالاخره اين كار را انجام داديد اي جماعت انصار! به خدا سوگند ميبينم كه فرزندان شما بر در خانة فرزندان مهاجرين ايستاده و دست دراز كرده و از آنها درخواست لقمة آب و ناني ميكنند، ولي چيزي دستگيرشان نميشود. حضرت ابوبكر صديق(رض) گفت : اي حباب آيا از ما ميترسي؟ حباب گفت: نه، از تو نميترسم ولي از كساني كه بعد از تو ميآيند هراسانم. حضرت ابوبكر(رض) گفت : وقتي اين چنين است پس زمام امور به دست ما و يارانتان باشد و ما از شما طاعتي نخواستيم. حباب به ابوبكرصديق گفت: وقتي من و تو رفتيم، پس از تو كساني ميآيندكه ظلم و ستم روا ميدارند. سعدبن عباده، رئيس خزرج، از بيعت امتناع ورزيد ... و جمعي از بنيهاشم بيعت نكردند و متوجة حضرت علي(رض) شدند.(8)
اگر چه در بسياري از سخنان اميرالمؤمنين علي(رض) ، خط اصلي و بنيادين وحدت اسلامي او در برابر اختلافها مشخص است، اما بايد ببينيم آن حضرت در برابر نخستين اختلاف ميان مسلمانان چه موضعي داشتند؟ آيا ايشان صحنه را ترك گفتند و موضعي منفي در برابر كساني كه بر وي پيشي گرفتند اتخاذ كردند و در تجربة خلافت آنها، به ثبت نكات منفي بسنده كردند و درصدد برنامهريزي براي ساقطكردن حكومت آنان برآمدند، يا اينكه در چارچوب منافع كلي اسلام و مسلمانان موضعگيري نمودند؟
بررسي موشكافانة تجارب با ارزش حضرت علي(رض) ، تأكيدي بر اين موضوع است كه ايشان در صحنة نبرد، موضع سازنده و عملي متعهد به مصالح عالي مكتب اسلام در پيش ميگرفتهاند. زيرا از نظر حضرت، مسئلة اسلام ، تداومِ قدرت رويارويي آن با جبهههاي تازهاي كه از بيرون و درون مطرح ميشدند بود. چه نيروهاي دشمن و ضد اسلامي احساس كرده بودند كه غيبت پيامبر(ص) از صحنه، نقطة ضعف بزرگي را در ميان مسلمانان پديد آورده و فقدان ايشان باعث تضعيف روحية مسلمانان و خاليشدن صحنه از قدرتمعنوي، كه مسلمانانرا ازسقوط نجات ميداد، شدهاست. بنابراين حضرت علي(رض) با انگيزة خواستههاي دروني و شخصي آن گونه كه ممكن است ديگران بدان بينديشند در پي تحقق آنها برنيامد بلكه با روح بلندي كه داشت به انجام وظيفة بالاتر از خلافت ظاهري پرداخت و به جاي اينكه جنگ و جدال به راه بيندازد و خود را از جمع مسلمانان كنار كشد و با توطئهكنندگان همدست شود، با تقواي الهي، مردم را از تفرقه به اتحاد فرا خواند و به كساني كه دانسته يا ندانسته آمده بودند تا در برابر حضرت ابوبكر(رض) با وي بيعت كنند فرمود(9): «شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ ، وَ عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ ، وَضَعُوا تيجانَ الْمُفاخَرَةِ». [ امواج درياي فتنهها را با كشتيهاي نجات بشكافيد، از راه خلاف و تفرقه دوري گزينيد و نشانههاي تفاخر بر يكديگر را از سر بر زمين نهيد.]
و در جواب ابوسفيان كه ميخواست تحت عنوان حمايت از ايشان فتنه برپا كند و به حضرت(رض) گفت: دستترا به من بده تا با تو بيعتكنم و فرمانده تا براي دفاع ازحقتو واحقاق حق تو و شكستن مخالف تو، مدينه را از سواره و پياده پركنم، اميرالمؤمنين علي(رض) فرمود: اي ابوسفيان چقدركينة تو نسبت به اسلام طولاني شد، برو. من به سواره و پيادة تو نيازي ندارم.(10)
بنابراين حضرت علي(رض) كه تنها هدفش حفظ اسلام و پاية اساسي آن، يعني وحدت، بود با خلفا(رض) بيعت كرد و از آنجا كه روحش برتر از آن بود كه به خاطر مقامات دنيوي كينة كسي را به دل گيرد با آنان صميمانه رفتار كرد و در نتيجة همين صبر انقلابي، آن چنان وحدتي ميان مسلمانان به وجود آورد كه به جاي جنگ و اختلافات داخلي، به صدور انقلاب عظيم اسلامي پرداختند و همين وحدت رمز پيروزي و پيشرفت آنان گشت، به طوري كه در مدت بسيار كوتاهي امپراطوري عظيم و پهناور روم و فارس را مسخّر ساختند و مصر و عراق و فلسطين را تصرف كردند، و نبايد ترديد كرد كه اگر آن حضرت اين وحدت و آرامش را به وجود نميآوردند محال بود كه مسلمين به چنين پيروزيهايي دست يابند.(11)
استاد عبدالمتعادل صعيدي در اين زمينه مينويسد :
اين فضل بزرگي براي علي بن ابيطالب(رض) است كه اولين بنيانگذار تقريب بين مذاهب است، تا اينكه اختلاف رأي و نظر موجب تفرّق و پراكندگي نگردد و غبار دشمني ميان طوايف مختلف برپا نشود، بلكه با وجود اختلاف نظر همچنان وحدت و يگانگي خود را حفظ و اختلافيافتگان در رأي با هم برادروار زندگي كنند و هر كسي برادر خود را نسبت به رأي و نظرش آزاد بگذارد، چه اينكه صاحب نظر يا نظرش صائب و مطابق با واقع بوده و مأجور است و يا اينكه نظرش بر خطا و معذور است، يا اينكه به بهترين وجه دربارة آن به بحث و گفت وگو ميپردازند، بهطوريكه در تحقيقشان تعصبي وجود نداشته بلكه مقصودشان از بحث و گفت وگو، رسيدن به حقيقت است نه غلبه و پيروزي. و اين يكي از فضايل حضرت علي(رض) است كه از فضيلت و شرافت خانوادگي و نزديكيش با پيغمبر(ص) و سبقتش بر ديگران در ايمان، كمتر نيست.
سپس توضيح ميدهد :
نخستين اختلاف ميان مسلمين، اختلاف بر سر خلافت بود و علي رضي الله عنه با آنكه ميدانست از ديگران به خلافت سزاوارتر است، ولي با حضرت ابوبكر و حضرت عمر و حضرت عثمان(رض) به مدارا رفتار كرد و از هيچگونه كمك به آنان دريغ نفرمود تا نمونة عالي مدارا و حافظ اتحاد، هنگام اختلاف رأي باشد و چون با اصرار مسلمين به خلافت رسيد، هيچكس را ملزم به قبول خلافتش نكرد.(12)
استاد مطهري دربارة گذشت والاي آن حضرت(رض) آورده است:(13)
اما مگر باوركردني است كه جواني سي و سه ساله، درونگري و اخلاص را تا آنجا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خويش مسلّط و نسبت به اسلام وفادار و متفاني باشد و به خاطر اسلام راهي را انتخاب كند كه پايانش محروميت و خرد شدن خود او است ؟! بلي باور نكردني است، شخصيت خارقالعادة علي(ع) درچنين مواقعي روشن ميگردد. تنها حدس نيست، حضرت علي(ع) شخصاً در اين موضوع بحث كرده و با كمال صراحت علت را كه جز علاقه به عدم تفرقة ميان مسلمين نيست بيان كرده است، مخصوصاً در دوران خلافت خودش، آن گاه كه طلحه و زبير نقض بيعت كردند و فتنة داخلي ايجاد نمودند ، حضرت علي(ع) مكرر وضع خود را بعد از پيغمبر(ص) با اينها مقايسه ميكند و ميگويد : من به خاطر پرهيز از تفرّق كلمة مسلمين از حق مسلّم خودم چشم پوشيدم و اينان با اينكه به طوع و رغبت بيعت كردند، بيعت خويش را نقض كردند و پرواي ايجاد اختلاف در ميان مسلمين را نداشتند.
ابن ابي الحديد ، ذيل خطبة 119 نقل ميكند كه آن حضرت(رض) فرمود :
«وَ اَيْمُ اللهِ لَوْ لا مَخافَةَ الفُرقَةَ بَيْنَ المُسلِمينَ و اَنْ يَعُودَ الكُفرَ و يَبُورَ الدِّينَ لَكُنّا عَلي غَيْرِ ما كُنّا لَهُمْ عَلَيه». [ به خدا سوگند اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمين و بازگشت كفر و تباهي دين نبود، رفتار ما با آنان طور ديگر بود.]
هم او به نقل از كلبي، آورده است حضرت علي(رض) قبل از آنكه به سوي بصره حركت كند فرمود : «... فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلي ذلِكَ اَفْضَلُ مِنْ تَفريقِ كَلِمَةَ المُسلمينَ و سَفْكِ دِمائِهِمْ وَ النّاسُ حَديثُوا عَهدٍ بِالاِسلامِ و الدّينُ يَمْخَضُ الْوُطَب يُفسِدُهُ اَدْني وهُنٍ وَ يَعْكِسَهُ اَقَلَّ خَلْقٍ». [ديدم صبر، از تفرّقكلمة مسلمين و ريختن خونشان بهتر است. مردم، تازه مسلماناند و كوچكترين فردي ميتواند دين را، مانند مشكي كه بهآساني تكان داده ميشود، وارونه نمايد. آن گاه فرمود چه ميشود طلحه و زبير را؟ خوب بود سالي و لااقل چند ماهي صبر ميكردند و حكومت مرا ميديدند آن گاه تصميم ميگرفتند، اما آنان طاقت نياوردند و عليه من شوريدند و در امري كه خداوند حقي براي آنان قرار نداده است با من به كشمكش پرداختند.](14)
ابن ابيالحديد در شرح خطبةشقشقيه نقل ميكند: در داستان شورا چون حضرتعباس(رض) ميدانست كه نتيجه چيست، از حضرت علي(رض) خواست كه در جلسه شركت نكند، اما حضرت علي(رض) با اينكه نظر حضرت عباس را از لحاظ نتيجه تأييد ميكرد پيشنهاد وي را نپذيرفت و عذرش اين بود كه : «اِنّي اُكْرِهُ الْخِلافَ» (من اختلاف را دوست ندارم). آنگاه حضرت عباس گفت : «اِذاً تَرَي ما تَكْرَهُ» ( پس با آنچه دوست نداري مواجه خواهي شد).
ابن ابي الحديد، ذيل خطبة 65 نيز چنين نقل ميكند :
يكي از فرزندان ابولهب اشعاري مبتني بر فضيلت و ذي حق بودن حضرت علي، بر ذم مخالفانش، سرود. حضرت(رض) او را از سرودن اينگونه اشعاركه در واقع نوعي تحريك و شعار بود نهي كرد و فرمود : « سَلامَةُ الدّينِ اَحَبُّ اِلَينا مِنْ غَيرِه » (براي ما سلامت اسلام از هر چيز ديگر محبوبتر و با ارجتر است).(15)
بالاخره ازهمه مهمتر اينكه آن حضرت(رض) پس از انتخاب حضرتعثمان(رض) درشوراي ششنفري، ميفرمايد(16): «لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنِّي اَحَقُّ النّاسِ بِهَا مِنْ غَيْري وَ وَاللهِ لَاُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسْلِمينَ وَلَمْيَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ اِلاّعَلَيَّ خاصَّةً». [شما خود ميدانيد من برايخلافت ازهمه شايستهترم، به خدا سوگند ماداميكه كارمسلمين روبهراه و تنها بر من جور وجفا شدهباشد مخالفتي نخواهمكرد.]
موضع حضرت علي(رض) در دورة خلافت حضرت ابوبكرصديق(رض)
اگرچه نامة شصت و دوم نهجالبلاغه، اشارهاي به امساك آن حضرت(رض) از بيعت با حضرت ابوبكر(رض) دارد، لكن ايشان اصل بيعت را پس از مدتي مورد تأييد قرار ميدهد و آنچه از تاريخ و قراين و شواهد بر ميآيد زمان امساك هم كوتاه بود و حضرت با كمال آزاديِ عمل، بيعت نموده است و خود در اينباره ميفرمايد:(17)
«فَاَمْسَكْتُ يَدي حَتّي رَاَيْتُ راجِعَةَ النّاسِ ... ». [نخست دستم را پس كشيدم تا آنكه ديدم گروهي از مردم از اسلام برگشتند (مرتد شدند: اهل رده) و ديگران را به محو دين محمد(ص) دعوت ميكنند. ترسيدم كه اگر در اين لحظات حساس، اسلام و مسلمين را ياري نكنم خرابي يا شكافي در اساس اسلام خواهيم ديد كه مصيبت آن بر من از مصيبت از دست رفتن چند روزة خلافت بسي بيشتر است. در آن هنگام با ابوبكر بيعت كردم و به همراه او در آن حوادث قيام نمودم تا باطل از ميان رفت و گفتار خدا والاتر است، هرچند برخلاف ميل كافران باشد. پس با ابوبكر از راه خيرخواهي مصاحبت كردم و در آنچه خدا را فرمان ميبرد با كوشش تمام، او را اطاعت نمودم. آنگاه چون او به حال احتضار درآمد، ولايت و حكومت را به عمر سپرد و ما بيعتكرديم و اطاعت نموديم و خيرخواهي نشان داديم ...]
حقيقت اين است كه آن حضرت(رض) خود را بر خلافت سزاوارتر ميديد، زيرا ميدانست كه خود و خاندانش براي انجام مصالح مردم از ديگران تواناترند منتها جنگهاي ارتداد او را بر آن داشت تا از برخورد با حضرت ابوبكر(رض) خودداري و به عكس با وي بيعت كند، تا اينكه جبهة اسلامي در برابر مرتدان، در دفاع از خود ناتوان نشوند. فرزند ابوطالب پارساتر و بزرگتر از آن بود كه در آن موضع خطير كه اساس اسلام در معرض خطر بود به خود اجازة ادامة مخالفت با حضرت ابوبكر را بدهد.(18)
مهمترين بحراني كه پس از رحلت پيامبر(ص) دامنگير خلافت نوپاي حضرت ابوبكر(رض) شد، مسئلة ارتداد و ظهور مدعيان پيامبري بود. هر چند كه نطفههاي ارتداد به هنگام حيات پيامبر(ص) ، از سوي اسود عنسي كذاب در يمن بسته شد و ديگر متنبّيان در نقاط مختلف در حال ظهور بودند، ليكن با رحلت رسول خدا(ص) مسئلة ارتداد به يك بحران عمده در قلمرو حكومتي اسلام تبديل گرديد. مدعيان دروغين يكي پس از ديگري در اقصي نقاط جزيرة العرب ادعاي نبوت كردند و اساس اسلام را با خطر جدي مواجه ساختند.
بلاذري روايت ميكند چون مردم عرب مرتد شدند، حضرت عثمان نزد حضرت علي(رض) رفت و گفت: اي پسر عمو ! تا وقتي كه تو بيعت نكني كسي به مبارزه با اين دشمنان بر نميخيزد. و پيوسته با او بود تا اينكه حضرت علي(رض) پيش حضرت ابوبكر(رض) رفت، حضرت ابوبكر(رض) از جا بلند شد دست درگردن يكديگر انداختند و هركدام براي ديگري گريست، و حضرت علي با حضرت ابوبكر بيعت كرد و در نتيجه مسلمانان شادمان شدند و مردم به پيكار كمر بستند و لشكرها گسيل شد.(19)
ابنكثير و طبري نيز هنگام بيعت حضرت علي(رض) را در همان روزهاي اول خلافت دانستند و معتقدند كه حضرت در هيچ لحظهاي از حضرت ابوبكر(رض) كناره نگرفت.(20)
به هرحال، زمانيكه آن حضرت با حضرتابوبكرصديق بيعتكرد، ديدگاه واعتقاد خودرانزد خويش نگاه داشت و در پنهان و آشكار با وي صميمانه رفتار نمود وكينهاي از وي به دل نگرفت و مكر و حيله و يا دسيسهاي عليه او به راه نينداخت، بلكه در جنگ با مرتدين خود را در موقعيتي قرار داد كه دلالت بر كمال صميمت و پاكي او دارد و از صفاي كامل وي حكايت ميكند.
نقل است وقتي كه مسلمانان در جنگ با مرتدين و مانعين زكات، با حضرت ابوبكر(رض) مخالفت كردند، وي مردم را ترك گفت تا به تنهايي با شمشير به جنگ مرتدان رود ... ، در اين هنگام حضرت علي(رض) به دنبال او شتافت و زمام مركبش را گرفت و وي را از حركت باز داشت و فرمود: «كجا اي خليفة رسول الله؟ ما را در مصيبت خود گرفتار مكن. به خدا اگر به مصيبت تو گرفتار شويم ديگر براي اسلام نظامي نخواهد ماند». حضرت ابوبكر بازگشت و در مدينه ماند و اين نصيحت خالصانه را از حضرت علي پذيرفت؛ نصيحتيكه دلالت بر تمايل شديد وي به زنده ماندن حضرت ابوبكر ميكرد، با اينكه ميدانست خلافت را از اوگرفته است ! و اگر علي(رض) ميگذاشت تا ابوبكر(رض) به تنهايي خارج شود، رفتن او موجب ميشد كه علي به آرزوي خود نزديكتر شود ولي روح علي(رض) بزرگ تر از آن بود كه چنين آرزوي در وي خلجان كند؛ زيرا او بيعت كرد و رأي و نظر خود را در خويشتن نگاه داشت. بنابراين بايد در بيعت خود اخلاص ورزد و همچنان كه سايرين اخلاص ورزيدند و همچنين است كه ابوبكر(رض) را خالصانه نصيحت كرد، اگر چه در ترك آن مصالح شخصي او نهفته باشد.(21)
صاحب «الرياض النضرة»، به نقل از ابن سلمان آورده است كه بعد از رحلت رسول خدا(ص) گروهي از مسلمانان مرتد شدند و از دادن زكات سرپيچي كردند. حضرت ابوبكر(رض) با اصحاب مشورت كرد و هر كس چيزي گفت . او خطاب به حضرت علي(رض) فرمود : يا ابا الحسن شما چه ميگويي؟ حضرت فرمود : اگر چيزي از آن مقدار كه رسولخدا(ص) ميگرفت نگيري و از آن صرفنظر كني، با سنت او مخالفت كردهاي. آن گاه حضرت ابوبكر(رض) گفت : چون شما چنين گفتي با آنان ميجنگم، حتي اگر از دادن پارة طنابي مضايقه كنند.(22)
در جنگ با روم و اعزام سپاه اُسامه(رض) نيز حضرت علي(رض) مشوق حضرت ابوبكر(رض) بود و به وي بشارت داد كه درجنگ با روميان پيروز ميشود. حضرت ابوبكر دربارة تشويق آن حضرت(رض) ميگويد: فال نيك زدي و به ما مژدة نيك دادي.(23) بعد از خارج شدن سپاه اُسامه و تهديد مرتدين مبني بر حمله به مدينه، حضرت علي مسئوليت حفاظت از گذرگاههاي اصلي مدينه را همراه با طلحه و زبير و ابن مسعود ، از سوي حضرت ابوبكر(رض) پذيرفت.(24)
آن حضرت(رض) در طول دورة خلافت حضرت ابوبكر(رض)، مشاور به حق خليفه در مسائل مهم سياسي و در عين حال مسئول امور اقتصادي و تقسيم خمس بودند:(25)
«... اَنَّ اَبابَكرِ الصِّدِّيْقَ كانَ اِذا نَزَلَ بِه اَمْرٌ يُريدُ فيه مُشاوِرَةَ اهلِ الرَّاْيِ و اهْل الْفِقهِ دَعَا عُمَرَ و عُثمانَ و عَلِياً و عَبدُ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ...».
امام ابويوسف(رحمة الله عليه) در كتاب الخراج نقل ميكند كه پيامبر اكرم(ص)، تولي امور مستقيم خمس را به حضرت علي(رض) واگذار فرمودند و خليفة اول و دوم هم همين كار را كردند و سرپرستي اين امر را در اختيار آن حضرت(رض) گذاشتند ...(26)
حضرت علي(رض) نهايت ارادت خويش را، حتي پس از وفات حضرت ابوبكر(رض)، به ايشان نشان داد و اسماء، بيوة ابوبكر(رض)، را به همسري گزيد و محمد فرزند ابوبكر(رض) را در خانة خويش بزرگ نمود و يكي از فرزندان خويش را به نام ابوبكر موسوم ساخت كه در واقعة كربلا، همراه فرزندش حضرت حسين(رض) شهيد شد.
سيرة عملي حضرت علي(رض) در عهد خليفة دوم حضرت عمر(رض)
حضرت علي(رض) در دورة خليفة دوم نيز همواره به حل مشكلات عقيدتي و مسائل پيچيدة فقهي و غيره كه خلافت با آنها مواجه بود ميپرداخت. در برخوردها و مسائل مربوط به جنگ، به هر شيوهاي سعي ميكرد تا جان خليفهاي را كه در آن هنگام جامعه را رهبري مينمود حفظ كند و به دور از هرگونه حساسيت فردي و احساسات منفيگرايانه، با خليفه مشاركت ميفرمود ؛ از جمله در زماني كه حضرت عمر(رض) دربارة اقدام به جنگ با روميان با آن حضرت(رض) به مشورت پرداخت، ايشان صادقانه فرمود:(27)
... خداوند ضمانت كرده است كه مرز و بوم پيروان اين آيين را از گزند نگه دارد و راهها و گذرگاهها را از تاخت و تاز گردن كشان ايمن بدارد. او همان است كه آنها را با كمي تعدادشان ياري و پيروز كرد و نه تنها نگذاشت شكست بخورند بلكه دمار از روزگار دشمنان درآورد. هميشه زنده است و هرگز نميميرد، اگر خودت به سوي اين دشمن بروي و با او به زدوخورد بپردازي و مغلوب بشوي ديگر براي مسلمانان پناهي نميماند و پس از تو مرجعي نيست كه در حال حاضركسي او را پشتيبان خويشتن بداند. پس مردي كار آزموده و دلير به پيكار آنها روانه ساز و با وي جنگآوراني بيباك و فرمانبردار همراهكن و آنها را با زبان خوش و وعدههاي شيوا بنواز. چنانچه به ياري خدا پيروز شدند كه آرزويت برآمده است، وگرنه كه در اينجا همچنان پشت و پناه مسلمانان خواهي بود و لشكري ديگر براي نبرد با روميان بسيج خواهي نمود.
حضرت عمر(رض) پيوسته در مشكلات و گرفتاريها به حضرت علي(رض) مراجعه ميكرد و با ايشان مشورت مينمود كه در اينجا به چند نمونة آن اشاره مينماييم:
1 ـ مشورت حضرت عمر(رض) با حضرت علي(رض) دربارة فتح ايران
زماني كه به حضرت عمر(رض) خبر رسيد ايرانيان چندين برابر ارتش مسلمانان نيرو بسيج كردهاند، وي تصميمگرفت تا شخصاً بهمنظور تقويتروحية ارتشاسلامي درجنگ با ايرانيان شركت كند. لكن بعد از مشورت با حضرت علي(رض)، وي حضرت عمر(رض) را از شركت در جنگ نهي كرد و فرمود : ياري كردن و خوار گذاشتن اين دين، به انبوهي و كمي لشكر نبوده است. اين دين، دين خدا است و خدا آن را پشتيباني فرموده است ... . موقعيت زمامدار، همچون ريسماني است كه مهرهها را در نظام ميكشد و آنها را جمع ميكند و ارتباط ميبخشد. اگر ريسمان از هم بگسلد، مهره ها پراكنده ميشوند و هركدام بهجايي خواهد افتاد و سپس هرگز نتوان همه را جمعآوري نمود و از نو نظام بخشيد. عرب امروز گرچه از نظر تعداد كم است اما با پيوستگي به اسلام، فراوان و با اتحاد و اجتماع و هماهنگي، عظيم و قدرتمند است. بنابراين تو چون قطب آسيا ثابت بمان و سنگ آسياي جنگ را به وسيلة مردم عرب بگردان و آنان را وارد شعلة جنگ كن و از رفتن خودداري ورز، زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوي عرب از اطراف، عهد وپيمان با تو را ميشكند فساد و شرارت بپا ميكند و كار به جايي ميرسد كه حفظ و حراست مرزهاييكه پشت سر گذاشتهاي، نزد تو از رفتن به جنگ مهم تر ميگردد. اگر چشم عجم ها فردا بر تو افتد خواهند گفت: اين اساس و ريشة عرب است، اگر قطعش كنيد راحت ميشويد و اين فكرآنها را درمبارزه با تو و طمع در نابوديت حريصتر و سرسختتر خواهدساخت و اينكه يادآور شدي آنها به جنگ مسلمانان آمدهاند و ناراحت هستي، خداوند سبحان بيش از تو اين كار را مكروه ميدارد و او بر تغيير آنچه نميپسندد تواناتر است.(28)
2 ـ مشورت حضرتعمر(رض) با حضرتعلي(رض) دربارة تعيينحد شاربالخمر
امام مالك در كتاب الاشربه مؤطا از ثور بن زيد ديلمي روايت ميكند كه حضرت عمر بن خطاب(رض) در باب حد شرابخواريِ ميخوارگان مشورت نمود، حضرت علي(رض) در پاسخ فرمود: بايد هشتاد تازيانه بخورند. چون وقتي شراب خوردند مست ميشوند و چون مست شدند نامربوط ميگويند و چون نامربوطگو شدند، افترا ميبندند . حضرت عمر(رض) قبول كرد و از آن به بعد شرابخواران را هشتاد تازيانه زد.(29)
3 ـ مشورت حضرتعمر(رض) با حضرتعلي(رض) در خصوص تعيين مبدأ تاريخاسلام
حاكم نيشابوري از سعيد بن مسيب روايت ميكند كه حضرت عمر(رض) مردم را جمع كرد و از ايشان پرسيد چه روزي را مبدأ تاريخ اسلام قرار دهد. حضرت علي(رض) ميفرمايد: روز هجرت پيامبر اكرم(ص) از مكه به مدينه مبدأ تاريخ قرار ده ؛ چون روزي است كه آن حضرت(ص) سرزمين شرك را ترك گفت. حضرت عمر(رض) مطابق نظر ايشان عمل نمود و هجرت پيامبر(رض) را مبدأ تاريخ قرار داد.(30)
4 ـ مشورت عمر(رض) با علي(رض) دربارة سرزمينهاي عراق و تدوين ديوان
يكي از مسائل مبتلا به جامعة اسلامي در اين دوران، مسائل مالي و اخذ خراج از سرزمينهاي مفتوحه بود. تقسيم و يا عدم تقسيم زمينهاي فتح شده در ميان لشكريان ميتوانست به نوبة خود اثرات منفي زيادي به دنبال داشته باشد. اولين مورد، مسئلة سرزمينهاي حاصلخيز اطراف كوفه بود. بسياري از سپاهان معتقد بودند زمين هاي مفتوحه بايد در بين فاتحان تقسيم شود. حضرت عمر(رض) نظر حضرت علي(رض) را جويا شد. آن حضرت(رض) ضمن مخالفت با تقسيم اراضي، فرمود: اگر زمينها را بين ما، نسل كنوني مسلمين، تقسيم كني براي مسلمانان آينده چيزي نخواهد ماند. ولي اگر در دست صاحبان آنها باقي گذاري تا در آن كار كنند و به دولت اسلامي ماليات بپردازند براي هر دو نسل كنوني و آينده مفيد خواهد بود. حضرت عمر(رض) با بيان جملة «اين نظر بسيار خوبي است» ، موافقت خود را اعلام نمود و عثمان بن حنيف و حذيفة بن يمان را جهت مسّاحي زمينهاي كوفه و تعيين ماليات، مأمور نمود.(31)
اما در باب تدوين ديوان محاسبات مالي حكومت، ماوردي مينويسد(32):«... اِنَّ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ اِسْتَشارَ فِيتَدْوِيْنِالدِّيْوانِ فَقالَ لَهُ عَليُّ بْنُ اَبيطالبٍ رًضِيَاللهُ عَنهُ: تُقَسِّمْ فِيكُلِّ سَنَةٍ ما اجْتَمَعَ اِليكَ مِنَ المالِ ولاتُمْسِكْ مِنهُ شَيئاً ...». [.. عليبنابيطالب(رض) خطاب به حضرتعمر(رض) فرمود: هرسال هرآنچه را از بيتالمال بهدست تو ميرسد بينمردم تقسيمكن وچيزي از آن را ازآنها دريغمدار...]
لذا حضرت عمر(رض) براي اجراي اين مسئله، دواويني ترتيب داد و براي افراد مقرري معين نمود و در اين خصوص، گفتني است كه در يك روز به مقدار پانصد هزار درهم پول از بحرين به نزد خليفه آوردند و حضرت عمر(رض) آن را بين مسلمانان تقسيم نمود و مقداري نيز زياد آمد. حضرت عمر(رض) دربارة ماندة پول با اصحاب پيامبر(ص) مشورت نمود. عدهاي از صحابه نظر دادند كه مقدار باقي مانده، در ديوان، نزد خليفه بماند تا او هر طور كه بخواهد عمل كند. اما حضرت علي(رض) ضمن شرح واقعهاي از زمان پيامبر(ص) كه حضرت عمر و حضرت عباس(رض) نيز به همراه حضرت علي(رض) حضور داشتند، مبني بر اينكه پيامبر(ص) دربارة ماندن چند دينار در بيت المال نگران بود و تا آن را تقسيم نكرد آرامش نيافت، به حضرت عمر(رض) اظهار داشت: چيزي از اين مال را در ديوان نگه مدار و همهرا ميان فقراي مسلمين تقسيمكن و حضرت عمر(رض) نيز چنين كرد.(33)
حضرت علي(رض) همانگونه كه در دورة حضرت ابوبكر(رض) اختيار تام در تقسيم خمس داشت، در زمان حضرت عمر(رض) نيز چنين اختياري به وي سپرده شده بود و همواره به تقسيمخمس در بين بنيهاشم و اهلبيت و فقرا اقدام ميكرد.(34) و همانگونه كه به هنگام خلافت حضرت ابوبكر، قاضي مدينه بود در دورة خليفة دوم، حضرت عمر(رض) نيز قضاوت اين شهر را بر عهده داشت.(35)
جانشيني حضرت علي در مدينه، از سوي خليفة دوم
حضرت علي(رض) در طول دورة خلافت حضرت عمر(رض)، به هنگام خروج خليفه از مدينه، به جانشيني وي منصوب ميشده و ادارة امور را به دست ميگرفته است . اولين مورد هنگامي استكه حضرت عمر(رض) پس از مشورت با آن حضرت(رض) تصميمگرفت شخصاً به بيتالمقدس برود تا شرط صلح اهالي اين شهر را كه جز با آمدن خليفه به بيتالمقدس صورت نميپذيرفت برقرار نمايد. در اين زمان حضرت عمر(رض) رسماً حضرت علي(رض) را در مدينه جانشين خود ساخت و سپس به قصد سفر به فلسطين عازم شد.(36) دومين مورد هم مربوط به زماني است كه خليفة دوم پس از مشورت با حضرت علي(رض) جهت اعزام لشكريان، براي كمك به سپاه مسلمانان در نبردهاي قاديسه و جسر، تصميم به رفتن با آنها گرفت و حضرت علي(رض) را به جانشيني خود در مدينه برگزيد.(37)
سياست حضرت عمر(رض) نسبت به خاندان پيامبر(ص)
سياست حضرت عمر(رض) نسبت به اهلبيت، تركيبي بود از محبت و بزرگداشت. چنان كه در باب پرداخت مقرري از بيتالمال، حضرت حسن و حضرت حسين(رض) را به خاطر خويشاوندي آنها با پيامبر(ص) به پدرشان ملحق كرد و سهمي همانند پدر براي آنان در نظر گرفت.(38)
حضرت عمر(رض) به آن حد به حضرت علي(رض) ارادت داشت كه هنگامي كه فردي علي(رض) را متهم به خودخواهي ميكند، حضرتعمر(رض) خطاب به او ميگويد: كسي مانند علي(رض) حق دارد كه تكبر ورزد؟ به خدا سوگند اگر شمشير او نبود، اساس اسلام استوار نميشد و علاوه بر آن او داناترين فرد اين امت در امر قضا است و با سابقهترين و شريفترين آنان.(39)
حضرت عمر(رض)، از فقاهت و دانش حضرت علي(رض) سخت در اعجاب بود و اين سخن وي نيز دليل بر همين موضوع است: «با حضور حضرت علي(رض) در مسجد، نبايد كسي فتوا بدهد».(40) او همچنين چندين بار فرموده است : «لو لا علي لهلك عمر» (اگر علي(رض) نبود عمر(رض) هلاك ميشد).(41) حضرت عمر(رض) از نياز مُبرمش به علم حضرت علي(رض)، در موارد بروز مشكلات، با اين عبارات پرده برداشته است: «مشكلي برايم نماند كه ابوالحسن علي(رض) آن را نگشايد» ؛ «پناه ميبرم بهخدا از مشكليكه پيشآيد و درآن ابوالحسن علي(رض) نباشد».(42)
پيمان مصاهرت حضرت عمر(رض) با حضرت علي(رض)
در سال هفدهم هجري، حضرت عمر(رض) تصميم گرفت تا از طريق ازدواج با دختر حضرت علي(رض) ، يعني امكلثوم ، روابط خويش را با آن حضرت مستحكم سازد. لذا ايشان از آن حضرت خواستگاري نمود و انگيزة خود را از اين اقدام چنين اظهار فرمود كه از پيامبر شنيدهام كه فرمودند: «كل سبب و نسب منقطع يومالقيامة الا نسبي و سببي و صهري». [هر خويشي و نسبتي در روز قيامت قطع ميشود مگر خويشي و نسب دامادي با من.]
اگر چه در ابتدا حضرت علي(رض) كم سني دختر گرامي خود را مطرح ساخت اما به گفتة ابنكثير، آن حضرت با امكلثوم(رض) در اين خصوص مشورت نمود و پس از كسب رضايت وي، او را به عقد عمر(رض) درآورد كه نتيجة اين ازدواج دو فرزند به نامهاي زيد و رقيه بود.(43)
عبدالجليل قزويني، از مؤلفين شيعه، در رد پاسخ كساني كه كوشيدهاند تا در اقدام علي(رض) و موافقت وي با چنين ازدواجي، خدشه وارد سازند ميگويد: اگر ايرادي در اين كار است، پيامبر نيز دو دخترش را به عثمانبنعفان(رض) داد و به اتفاقنظر اهلسنت، عمر(رض) بهتر از عثمان(رض) است و دختر علي(رض) نيز از دختران پيامبر بالاتر نيست. اگر آن جايز و روا باشد، اين نيز جايز و روا است. بعضي نيز اين ازدواج را بدون رضايت علي دانستهاند. ليكن قزويني ميگويد: نكاح، به رضايتِ علي عليه السلام صورت پذيرفته و عباس(رض) نيز واسطه بوده است و اين افتخاري است بر عمر(رض)، همانند افتخاري كه عثمان(رض) از گرفتن دختران پيامبر(ص) پيدا كرد.(44)
همانگونه كه حضرت عمر(رض) به حضرت علي(رض) عشق ميورزيد و ارادت نشان ميداد و با پيوند ازدواج با دختر آن حضرت(رض) ، يعني امكلثوم، ارادت خويش را بهكمال رساند، حضرت علي(رض) نيز به نيكي از آن مرد ياد ميكرد و تا ميتوانست او را ياري مينمود تا جايي كه بعد از شهادت حضرت عمر(رض)،آن حضرت فرمودند: خداوند به او(عمر) خير دهد كه كژيها را راست كرد و بيماريها را مداوا نمود، سنت را به پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت. با جامهاي پاك و كمعيب از اين جهان رخت بربست و به خير و نيكي آن رسيد، از شر و بدي آن رهايي يافت ! وظيفة خويش را نسبت به خداوند انجام داد و آن چنان كه بايد از مجازات او ميترسيد ... .(45)
سيرة عملي حضرت علي(رض) در عهد خليفة سوم حضرت عثمان(رض)
بعد از خليفة دوم، چون حضرت عثمان(رض) در شوراي شش نفره به خلافت رسيد، با اينكه حضرت علي(رض) خطاب به جمع فرمود: خوب ميدانيد كه من از همه كس براي خلافت شايستهترم و به خدا سوگند تا هنگامي كه اوضاع مسلمانان روبه راه باشد و در هم نريزد و غير از من به ديگري ستم نشود، مخالفتي نخواهم كرد.(46) مع الوصف رفتارش تغيير نكرد و هميشه ناصح خليفه و امت اسلامي بود و حتي در اواخر دورة خلافت خليفة سوم كه اغتشاش و آشوب جامعه را فرا گرفته بود آن حضرت نزد حضرت عثمان(رض) رفت و با لحني مؤدبانه و محترمانه به راهنمايي وي پرداخت و فرمود:(47)
مردم پشت سر من اجتماع كرده اند و مرا ميان تو و خود به سفيري فرستادهاند. سوگند به خدا نميدانم چه چيز را با تو بگويم؟ مطلبي را كه شما از آن بياطلاع باشي سراغ ندارم، شما آنچه را كه ما ميدانيم ميداني، ما مطلبي را پيش از شما ياد نگرفتهايم كه شما را از آن آگاه سازيم و در موردي خلوت نكردهايم تا آن را به شما رسانيم. آنچه را ما ديديم و شنيديم، شما هم ديدي و شنيدي و در مصاحبت رسول خدا(ص) بودي، چنان كه ما بوديم. ابوبكر و عمر(رض)، در عمل كردن به حق، از شما سزاوارتر نبودند، شما از جهت خويشاوندي با رسول خدا، از آن دو نزديكتري. شما به مقام دامادي آن حضرت(ص) رسيدي و آنها نرسيدند. شما را به خدا، به جان خود رحم كنيد. سوگند به خدا كه شما نياز به راهنمايي و تعليم نداريد، راه ها آشكارند و نشانههاي دين پابرجا ...
واقع مطلب اين است كه حضرت علي(رض) از همة مردم مدينه به قتل عثمان(رض) ناخشنودتر، و به نجات ايشان از همه علاقهمندتر بود. زيرا دربارة ايشان به دفاع با صحبت و يا به زبان اكتفا نكرد، بلكه تصميم گرفت با نيروي اسلحه از وي دفاع كند و حتي دو فرزندش حسن و حسين(رض) را كه نزد او عزيزتر از چشمانش بودند، در راه دفاع از وي در معرض خطر قرار داد و به آن دو دستور داد تا به همراه فرزندان صحابه، از ورود شورشيان به منزل حضرت عثمان(رض) مانع شوند. لكن چون شورشيان نميتوانستند از در منزل وارد شوند از ديوار پشت وارد شدند و ايشان را كشتند، به گونهاي كه افراد منزل متوجه نشدند و بدين سان چيزي كه حضرت علي(رض) براي جلوگيري از آن، نهايت كوشش را به كار برد، روي داد و همة تلاش وي در راه پيشگيري از آن بينتيجه ماند.(48)
با توجه به اقدامات به سزايي كه حضرت علي(رض) در جهت حفظ جان حضرت عثمان به عمل آورد و نقش وساطتي كه ميان خليفه و ناراضيان داشت و با عنايت به فعاليتهاي او از جمله منع محاصرهكنندگان منزل خليفه، آب رسانيدن به او، محافظت كردن از منزل وي به وسيلة فرزندانش و آنگاه توبيخ آنها در عدم موفقيتشان، آن گونه كه اشاره شد، براي هر انسان آگاهي روشن ميشود كه حضرت علي(رض) نه تنها از اتهامي كه بعدها در خصوص مشاركت در قتل حضرت عثمان به او بستند كاملاً مبرّا است، بلكه وي از هيچ اقدامي در حمايت و حفظ جان خليفه كوتاهي ننمود و قطعاً ، با توجه به مطالب گفته شده، ادعاي شركت ايشان در قتل حضرت عثمان(رض) اتهامي ناروا و غيرمعقول و ظلميفاحش در حق او است كه بيترديد كساني بعدها براي رسيدن به حكومت و خلافت، به ايشان بستند و يكي از علل سر باز زدن حضرت از قبول خلافت بعد از شهادت حضرت عثمان نيز همين بود كه مبادا آن حضرت را متهم به قتل نمايند.(49)
انتخاب نام خلفا براي فرزندان حضرت علي(رض)
در كتابهاي كشفالغمّه في معرفة الائمة تأليف علامه ابي الحسن علي بن عيسي اربلي (ف . 638 ه.ق) و منتهيالآمال اثر حاج شيخ عباس قمي، اسامي پسران حضرت علي(رض) چنين ذكر شده است: حسن، حسين، محمداكبر، عباس، ابوبكر، عمر، عثمان، عبيدالله، جعفر، عبدالله، محمداصغر، يحيي، عون و محمداوسط.(50)
ابوبكربنعلي و عثمانبنعلي(رض) همراه برادرشان حضرت حسين(رض) در واقعة كربلا به شهادت رسيدند. اضافه بر آن حضرت حسن(رض) نيز دو فرزندش را به نامهاي ابوبكر و عمر ناميد كه در حادثة كربلا، همراه با عمويشان به شهادت رسيدند. بنا به عقيدة انديشمند شيعي دکتر سيد محمد باقر حجتي، اميرالمؤمنين علاوه بر آنكه نامهاي خلفاي سهگانه را براي فرزنداني از خود برگزيد تا تودة مردم احساس كنند ميان آن حضرت و اين خلفا كه مجريان رهنمودهاي او هستند اختلاف ريشهدار و تفرقهافكني وجود ندارد، و علاوه بر همكاري و همسويي با آنها در مسائل ديني و سياسي و اجتماعي، در نماز جماعت آنان تيز شركت ميفرمود تا مردم خلأ وجود آن حضرت را در اجتماع مسلمين احساس نكنند و تصور ننمايند كه اميرالمؤمنين علي(رض) در سوي ديگر ره ميسپرد و پيوند خود را از جامعهاي كه خلفا زمامداري و قدرت اجرايي را در ميان مردم اين جامعه در دست دارند، گسسته است.(51)
شيخ حر عاملي در كتاب وسائلالشيعه نقل ميكند: پيامبر خدا(ص) با خلفا وصلت كرد و علي(ع) پشت سر آنها نماز خواند.(52) همچنين علامه مرحوم شرف الدين، عالم بزرگ شيعي، در كتاب اجوبة مسائل موسي جارالله مينويسد:(53)
اَمَّا صَلوةُ عليٍّ(ع) وَراءَ اَبيبَكرٍ وعُمَر فَلَيْسَتْ تَقِيَّةً اِذْ حاشَا الْاِمامُ اَنْ يَجْعَلَ عِبادَتَهُ تَقِيَّةً و يَجُوزُ لِلشِّيْعِيْ اَنْ يَقْتَدِيَ بِالسُّنِيْ. [اما نماز علي(ع)، پشت سر ابوبكر وعمر، از راه تقيه نبود چون امام منزه و دور است از اينكه عبادت خود را بهطور تقيه انجامدهد وجايزاستكه شيعي درنمازش بهسني اقتدا كند.]
بدينسان مشاهده مينماييم كه حضرت علي(رض) مدت 23 سال در زمان حيات پيامبر(ص) و 25 سال بعد از وفات آن حضرت(ص) ، علاوه بر قرابت سببي با خلفا، با ايشان رفت و آمد و برخورد نزديك داشت. زيرا حضرت ابوبكر(رض) و حضرت عمر(رض) هر دو پدر زن پيامبر(ص) و حضرت عثمان(رض) و حضرت علي(رض) داماد آن حضرت(ص) بودند. حضرت عمر(رض) نيز داماد حضرت علي(رض) محسوب ميشد و حضرت علي(رض) همسر بيوة حضرت ابوبكر(رض) ـ يعني اسما بنت عميس ـ بود كه پس از فوت حضرت ابوبكر، با او ازدواج كرد. در همة جنگها و دشواريها و مسائل اسلامي و رفت و آمدهاي خانوادگي پيامبر اكرم(ص) ، نام اين چهار تن ديده ميشود. حضرت ابوبكر(رض) ، حضرت زهرا(رض) را براي حضرت علي(رض) خواستگاري كرد و سپس مأمور خريد جهيزيه شد. حضرت علي(رض) نيز محمد بن ابوبكر(رض) را همچون يكي از فرزندانش بزرگ كرد، زيرا با مادرش اسما بيت عميس ازدواج نموده بود و حتي به هنگام خلافت، محمد را به زمامداري مصر برگزيد و وقتي دو دختر يزدگرد را به مدينه آوردند حضرت علي(رض) يكي را به عقد امام حسين(رض) و ديگري را به عقد محمد بن ابيبكر(رض) درآوردند. محمد بن ابيبكر از اين همسر خود صاحب پسري به نام قاسم شد كه او با دختر عموي خود، اسما دختر عبدالرحمن بن ابيبكر(رض) ، ازدواج كرد و از وي دختري به نام ام فروه به دنيا آمد كه همسر امام باقر(رض) و مادر امام صادق(رض) گرديد و از اين جهت است كه حضرت صادق فرمودند: حضرت ابوبكر(رض) از دو راه جد مادري من است.(54)
آيت الله محمد صالح حائري مازندراني با تعبيري زيبا، ضمن نقل گفتار علامه محمد تقي قمي كه ميگويد: «به دست اينان يعني پيشينيان صالح و زعماي بعد از پيغمبر(ص)، اختلاف در دايرة خردمندانهاي محصور گرديد و براي آن، اثري كه با وحدت اسلامي مضر باشد قرار داده نشد تا دشمنان اسلام از آن سوء استفاده نمايند و در حقيقت اين اختلاف رأي و نظر بود نه مشاجره و كشمكش» ، ميفرمايد: به نظر من بهتر است كه حتي نام خلاف هم بر آن نگذاريم چه رسد به مشاجره و كشمكش، زيرا در آن هنگام انكار منزلت امام و نص و اهليت امام براي خلافت و يا ملكات فاضله و صلاحيت وي براي زعامت نبود، بلكه تنها گلايهاي بود كه چرا بيحضور و مشورت وي به امر خلافت و انتخاب خليفه، مبادرت ورزيدهاند، و حتي امام علي(ع) اعتراف كرد كه مسبب شتاب و عجله در انتخاب خليفه، سعدبن عباده(رض) از انصار خزرجي بوده است.(55)
دوران بعد از خليفة سوم
سيرة عملي حضرت علي(رض) در شرايطي كه اوضاع اجتماعي جامعة اسلامي متحول شده و به نوعي گرايش به تجملگرايي گسترش يافته بود، مطابق مصالح عالية اسلامي بود و به همين خاطر در آن شرايط، زماني كه مردم براي بيعت به آن حضرت(رض) روي ميكردند فرمود :مرا واگذاريد و ديگري را طلب كنيد، زيرا ما به استقبال چيزي ميرويم كه چهرههاي مختلف و جهات گوناگوني دارد. دلها بر اين امر استوار و عقلها ثابت نميماند، چهرة افق حقيقت را ابرهاي تيرة فساد گرفته و راه مستقيم حق، ناشناس مانده است. آگاه باشيد كه اگر دعوت شما را اجابت كنم طبق آنچه خود ميدانم با شما رفتار ميكنم، و به سخن اين و آن و سرزنشِ سرزنشكنندگان گوش فرا نخواهم داد. اگر مرا رها كنيد من هم چون يكي از شما هستم و شايد مطيعتر از شما نسبت به رئيس حكومت باشم، و در چنان حالي من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم.(56)
بعد از پذيرش خلافت، آن حضرت(رض) با عدهاي به خطا رفته در ميدان، دستهاي قدرت طلب، ثروت اندوز و گروهي سبك مغز و خشكِ افراطي روبه رو شد و در اين مرحله بايد ببينيم ايشان كه سمبل گذشت و تسامح در برابر اختلاف نظر بود چه كرد !
حضرت علي(رض) نسبت به دشمنان خود كمال ادب را بهكار ميبرد و به جاي لعن و تكفير، دربارة آنان ميفرمود:(57)
«اِنّا لَمْ نُقاتِلْهُمْ عَلَي التَّكْفيْرِ لَهُمْ وَ لَمْ نُقاتِلهُمْ عَلَي التَّكفيرِ لَنا و لَكنّا اِنّا رَاَيْنا عَلَي حَقٍّ وَ رَأوْا اَنَّهُمْ عَلي حَقٍّ». [جنگ ما با يكديگر بر اين اساس نبود كه ما آنان را كافر بدانيم يا آنها ما را ولي نظر ما بر اين بود كه ما بر حقّيم و نظر آنان اين بود كه آنان برحقّند.]
و در عبارتي ديگر، به هنگام جنگ جمل، فرمود:(58)
«اِنَّ قَوْماً زَعَمُوا اَنَّ الْبَغَيَ كانَ مِنّا عَلَيْهِمْ وَ زَعَمْنا اَنَّهُ مِنْهُمْ عَلَيْنا وَ اِنَّما اقْتَتَلْنا عَلَ الْبَغْيِ وَ لَمْ نَقْتَتِلْ عَلَي التَّكفير».
اميرالمؤمنين، در بسياري از سخنان خويش بر دوريجستن از روشهاي تند كه گاه از پي احساسات انفعالي و آشفته در كارزارهاي مذهبي و سياسي، به عنوان نمودي از عقدههاي نهفته در درون و خشم و كينة شخصي، بروز ميكند تأكيد ميكردند. مشاهده ميشود آن حضرت(رض) با برداشت عميقي كه از قرآنكريم دارند، مردم را از دشنام گويي نهي ميكنند و آن را از جمله صفات مثبت و نيكو كه از محبت و احترام سرشار باشد، نميدانند و اساساً دشنامگويي را روشي مؤثر در صحنة نبرد تلقّي نميكنند و بر آنند كه اين عمل نتيجهاي در بر ندارد و پيروزي به بار نميآورد و به عكس، چه بسا جوّ را آشفتهتر ميسازد و عزم طرف ديگر را در نبرد و رويارويي استوارتر ميكند و به قضيه، به جاي بُعدِ سياسي، جنبة شخصي ميدهد كه در نهايت به فحاشيهاي متقابل ميانجامد و مجادلات كلامي را كه هيچ كمكي به هدفهاي والا نميكند در پي ميآورد. به همين سبب آن حضرت(رض) به هنگام دشنامگويي گروهي از يارانش به اهل شام، در زمان جنگ، به آنها فرمود: (59)
«اِنّي اَكْرَهُ لَكُمْ اَنْ تَكُونُوا سَبّابينَ ...». [من نميپسندم كه شما از زمرة دشنام دهندگان باشيد و اگر كردار آنها و حالشان را بيان كنيد بهتر است، و نيكوتر آن كه به جاي دشنام به ايشان بگوييد: بار خدايا خونهاي ما و ايشان را از ريختن حفظ فرما و چنان ميان ما و آنها را اصلاح كن و آنان را از گمراهي برهان تا كسي كه نادان به حق است، حق را بشناسد و آن كس كه حريص و شيفتة گمراهي است، از آن باز ايستد.]
عليرغم اين همه ادب ومنطق و انصاف، چون بنياميه زمام امور مسلمين را بهدستگرفتند، به تمام ائمةجمعه وجماعات دستور دادندكه علي(رض) را در منابر سبّ و لعن كنند. اين كار جاهلانه باعث شد كه احساسات دوستداران آن حضرت(رض)، برانگيخته شود و بسياري را بر آن دارد كه بر خلاف توصية آن حضرت(رض) مقابله به مثل كنند و سبّ و لعن را جزو برنامة خود قرار دهند و ميليونها نفر را در طول تاريخ به كشتن دهند؛ هرچند كه حضرت عمربن عبدالعزيز(رض)، لعن حضرت علي(رض) را ممنوع كرد اما تبعات آن تا به امروز همچنان بزرگترين عامل تفرقة مسلمانان شده است. اشارة آية ذيل در قرآن مجيد نيز مشعر بر همين واقعيت است: (61)
«وَ لا تَسُبُّوا الَّذيْنَ يَدْعُوْنَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ...». [كساني را كه جز خدا ميپرستند دشنام مدهيد تا ايشان خداي يكتا را از روي دشمني، بدون دانش و معرفت دشنام ندهند. اينگونه، ما براي هر امتي كردارشان را برآراستيم.]
در اينجا توجه ميكنيم كه مسئلة نفي شيوههاي دشنامگويي از سوي مؤمنان به كافران چنان اهميتي به خود ميگيرد كه خداوند، مسلمين را از اقدام به ناسزاگويي به كفار و مقدساتشان بدان گونه برحذر ميدارد، زيرا كه درآن صورت نيز خداي را ناسزا ميگويند و اين به مصلحت اسلام ـ به خاطر ضرورت احترام نام خدا و پيشگيري از هر گونه انگيزهاي در جهت بياحترامي به مقدسات ـ نيست، و در صورتي كه مسئله متعلّق به خود مسلمانها باشد، ميتوان دريافت كه چه بعدي پيدا خواهد كرد. چه اگر مسلمانان با يكديگر چنين كنند مقدسات خودشان و الگوهايآنها مورد بياحترامي قرار ميگيرد و اين با مصلحت اسلام و فضايمقدسيكه خداوند ميخواهد روابطخويش را درآن قرار دهيم و با برادري وهمكاري و نزديكي توأم سازيم، منافات پيدا ميكند.
به دليل اين امر هم مشاهده ميشود كه حضرت علي(رض) از هرگونه برخوردي كه برادري اسلامي را زير سؤال ميبرد اجتناب ميورزيد، چنان كه در پايان جنگ جمل، اگر چه بعضي از سربازان دربارة اسارت مردم بصره اصرار ميورزيدند اما حضرت پاسخ منفي داد و فرمود: آنچه از اسلحه و اموال در ميدان جنگ باشد بر شما حلال و آنچه در خانهها است حرام ! پرسيدند: چگونه ممكن است خون آنها بر ما مباح باشد ولي اسارتآنها حرام؟ آن حضرت(رض) فرمود: چگونه من اجازه بدهم از مسلمانان و در بلاد اسلام، كودكان و فرزندان به اسارت گرفته شوند (اسارت مخصوص كافراني است كه به مقابله با لشكر اسلام بر ميخيزند)! بعضي همچنان در اسيرساختن شكستخوردگان اصرار ورزيدند. حضرت علي(رض) براي اينكه غلط بودن اين پيشنهاد را روشن سازد فرمود: بسيار خوب ! نخست قرعه را دربارة عايشه(رض) همسر پيغمبر(ص) مياندازيم، تا ببينيم كه وي سهم كداميك از جنگجويان ميشود. همه با شنيدن اين سخن استغفار كردند و گفتند: آيا چنين چيزي ممكن است؟ و به اين ترتيب از پيشنهاد خود منصرف شدند !
آن حضرت(رض) نه تنها زنده ها را اسير نساختند، بلكه بر كشتهشدگان دو طرف نماز خواندند و آنها را دفن نمودند.(62) و با تأكيد بر اينكه حضرت عايشه(رض) احترام نخستين خود را دارد، ايشان را همراه برادرش محمدبن ابيبكر(رض) به مدينه فرستادند.(63)
همچنين زماني كه از اميرالمؤمنين حضرت علي(رض) در باب مشركبودنِ «اهل جمل» سؤال شد، آن حضرت(رض) فرمود: از شرك فرار كردند. سپس سؤال شد آيا منافق بودند؟ فرمود: منافقين ذكر خدا را نميكنند، مگر اندكي، در حالي كه اينها ذاكر خدا بودند. سپس سؤال ميشود: پس ايشان كه بودند؟ آن حضرت(رض) ميفرمايد :
«اِخْوانُنا بَغَوا عَلَينا». [ برادران ما بودند كه بر ما بغاوت نمودند.] (64)
پس از كشته شدن حضرت زبير(رض) ، حضرت علي(رض) به كسي كه مژدة اين خبر را آورد، فرمود: «قاتِلُ اِبْنُ صَفِيَّةَ فِي النّارِ»، يا به نقلي فرمود: «اُبَشِّرُ قاتِلُ ابنُ صَفِيَّةَ بِالنّارِ» (كشندة زبير را بشارت جهنم دهيد). آورندة خبر كه انتظار پاداش داشت گفت: من سر زبير را به اميد تقرّب نزد علي بردم و وي مرا به آتشجهنّم وعده داد كه براي تحفهآورنده، بد بشارتي است.(65)
همين طور در پايان جنگ جمل، زماني كه عمران بن طلحه(رض) نزد حضرت علي(رض) آمد، آن حضرت به وي خوشآمد گفت و فرمود: من اميدوارم كه خداوند من و پدرت را از كسانيكه در وصفشان فرمود: «وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْواناً عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلين» ، بگرداند. سپس جوياي احوال ساير كسان خانوادة طلحه گشت ... . اين امر بر بعضي از حاضرين تازه وارد مسلمان كه مصاحبت پيامبر(ص) را درنيافته بودند گران آمد و فردي در حاشية مجلس گفت: خدا عادلتر است. ديروز آنها را كشتيد و ميخواهيد در بهشت با آنان برادر باشيد ! آن حضرت از اين سخن برآشفت و خطاب به آن شخص فرمود:(66)
«قَوْماً اَبْعَدَ اَرْضِالله وَ اَسْحَقُها فَمَنْ هُوَ اِذاً اِنْ لَمْ اَكُنْ اَنَا وَطَلْحَةَ، فَمَنْ اِذَنْ؟!» [قوميكه زمينخدا از خود رانده وقهاريتحق آنانرا از خود بيخود نموده اگر من وطلحه نباشم چهكسي ميتواندباشد.]
دربارة متعصبين خشك افراطي كه بعد از جريان حكميت از آن حضرت(رض) جدا و مشهور به خوارج شدند، با گذشت و مدارا برخورد نمود و فرمود: تا نزد ما هستيد شما را از مساجد خدا جلوگيري نميكنيم كه در آن نماز بگذاريد، و تا مادامي كه با ما همدست باشيد شما را از غنايم جنگي محروم نميسازيم، و بالاخره تا شما جنگ را آغاز نكنيد با شما نميجنگيم. (67)
آن حضرت(رض) حتي براي اينكه بعد از ايشان شكاف عميقتر نشود وصيتكرد:(68)
«لَا تُقَاتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدي ؛ فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاَخْطَاَهُ ، كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فاَدْرَكَهُ». [بعد از من با خوارج نبرد نكنيد، زيرا كسي كه در جست و جوي حق بوده و خطا كرده است، مانند كسي نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته است.]
اينها نمونههاي عيني بود كه حضرت علي(رض) در حركت وحدت جويانة اسلامي خويش، در بستر واقعيت ترسيم نمود. تمام همّ و غم آن حضرت عبارت از اين بود كه امور مسلمانان در رويارويي با كارزارهاي دشواري كه از داخل و خارج با آن مواجه ميشوند ، در امان بمانند.
شناخت سيرة آن حضرت(رض) ، به مسلماني كه پايبند به ايشان و رهنمودهاي آن حضرت هستند تأكيد ميكند كه آنان بايد در مسئلة وحدت اسلامي و مصلحت اسلام، سطح فكر و بلند نظري خود را به سطح آگاهي و بينش حضرت علي برسانند و بر همين اساس، بسياري از موضع گيريهاي خويش را مسكوت بگذارند و شعارشان در هر تجربهاي با مردم همان باشدكه آن حضرت(رض) طي سخنان قاطع خويش بر زبان آوردند: در برابر منافع عالية مسلمانان، تسليم ميشوم.
مسلمانان بايد با سرمشق قرار دادن اين شعار، مشروع بودن موضعگيريهاي تسليم طلبانة خود را نسبت به باورهاي حقيقي خويش باور و احساس كنند كه با اين كار از خط مستقيم منحرف نشدهاند. نيز مسلمين بايد بپذيرند كه حق اختلاف نظر داشتن با يكديگر را دارند.
بدين سبب ما نيز معتقديم كه اختلاف نظر باعث نميشود كه مسلمانان نسبت به هم دشمني و گمان بد روا دارند، همچنين مانع از آن نيست كه مسلمين به يكديگر احترام و محبت و احساس برادري كنند و اين در صورتي است كه ـ چنان كه گفته شد ـ آنان بپذيرند كه حق اختلاف نظر دارند؛ آن هم اختلاف در مسائل فرعي كه هيچگونه اصول بنيادين مكتب را شامل نميشود.
اما بر گذشته و حال ما جاي بسي تأسف است كه اين اختلاف آرا، سبب شكاف بين تودههاي عظيم اسلامي شده، تا جايي كه در بعضي از موارد حتي به هتك حرمت و ريختن خون آنها انجاميده است و از آن مهمتر اينكه موجبات بحران هويت را به دليل عدم هماهنگي و مطلقگرايي گروهي و دوگانگي ارزشي موجود در جوامع اسلامي كه حاصل تفرّق است، فراهم ساخته است و اضافه بر آن اين بحرانِ هويتي، با آگاهي اندك و شناخت پايينِ مسلمانان و ناهماهنگي عوامل يا سازمانهاي موجود در جوامع اسلامي و شكاف عميق ابعاد مادي و معنوي فرهنگ و تأخر فرهنگي ايجاد شده به دليل روابط متقابل نابرابر، نيز تهاجمات فرهنگي ساير ملل، به خصوص فرهنگ غرب، و ضعف سازمانهاي نظارتي رسمي و غير رسمي، شدت يافته است و رهايي از اين درد بزرگ هم تنها با چند توصية اخلاقي ممكن نيست، بلكه هرگونه موضعگيري و برخورد با اين واقعيت تلخ و دردناك بايد متأثر از يك راهكارِ حساب شده و دقيق باشد و ارزشها در حوزة عمل در چارچوب يك راهكارِ صحيح به كار گرفته شوند، و الاّ نه تنها مجموعة ارزشها از بين خواهد رفت بلكه ممكن است موجوديت جوامع اسلامي و هستي مسلمانان نيز به خطر افتد.
لذا وقت آن است كه امت اسلامي با عمل به احكام قرآن و سنت و اقتدار به اسوههاي حسنه كه الگوي وحدت و همدلي بودند، پردههاي جهل را بزدايند و از نزديك با يكديگر آشنا شوند و با حذف افتراهاي نابهجاي عوامپسندانه و تبادل القاب و اوصاف زشت نسبت به يكديگر، به جاي تحريك احساسات، به تفكر و تعقل روي آورند تا پايههاي ايمانيشان مستحكمتر و پايدارتر شود و هزينههايي كه صرف اختلافات مذهبي ميشود، به مصرف ساختن ساختاري مستحكم براي جامعة اسلامي و فراهمكردن بستر لازم جهت تقيد به ارزشها و هنجارهاي ديني برسد و اين سخن خداي متعال مصداق حال ما قرار گيرد:(69)
«فَبَشِّرْ عِبادِيَ الَّذيْنَ يَسْتَمِعُوْنَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذيْنَ هَداهُمُ اللهُ وَ اُولئِكَ هُمْ اُولُوا الاَلْباب». [اي پيامبر ! تو آن بندگان را به لطف و رحمت بشارت ده، بندگاني كه سخن(ها) را ميشنوند و از بهترين آنها پيروي ميكنند. آنان كساني هستند كه خداوند هدايتشان نموده است و آنها صاحبان خرد و درايتند.]
پي نوشتها و كتابنامه
1- مجلسي ، محمد باقر بن محمد تقي . 1392 هـ ق . بحار الانوار . تهران : دارالكتب الاسلامية . ج 32 . ص 263 .
2- آية شريفة «و ما كان الناس الاّ امةً واحدةً فاختلفوا ...» (يونس/ 19)، مشعر بر اين موضوع است.
3- آية مباركة « أن أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ... » (شوري/ 13) ، بر اين مطلب اشاره دارد.
4- بي آزار شيرازي ، عبدالكريم [ترجمه و نگارش] . 1365 هـ ش . توحيد كلمه . تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامي .ج 1 . ص 187 .
5- نهج البلاغه . [زير نظر ناصر مكارم شيرازي] . ترجمة محمدجعفر امامي . قم : مطبوعاتي هدف . ج 2 «خطبة 192» . ص ص 289ـ322 .
6- كتاب وحدت [مجموعه مقالات به مناسبت بزرگداشت هفتة وحدت] . 1362 هـ ش . تهران : ادارة كل تبليغات و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي . صص 127ـ128 . (به نقل از نهج البلاغه . «خطبة 127»).
7- همان . ص 128 .
8- بي آزار شيرازي ، عبدالكريم [ترجمه و نگارش]. 1357 هـ ش . همبستگي مذاهب اسلامي [مقالات دار التقريب قاهره]. تهران : امير كبير . ص 209 ؛ طبري ، محمد بن جرير . 1989 . تاريخ الطبري . بيروت : مؤسسة الاعلمي للمطبوعات . ج 2 . ص 243 .
9- نهج البلاغه . ج1 . «خطبة 5» . ص72.
10- تاريخالطبري . ج2 . ص237 ؛ شرف الدين ، سيد عبدالحسين. 1362 هـ ش. وحدت امت اسلامي. قم: حاذق. ص102 ؛ متقي ، عليبنحسامالدين. 1405 هـ ق/ 1985 م. كنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال . ضبطه و فسّر غريبه الشيخ بكري حيّاني . صحّحه و وضع فهارسه و مفتاحه الشيخ صفوة الصفا . بيروت: مؤسسة الرسالة. ج 5 . ص 653 ؛ سيوطي ، جلالالدين عبدالرحمن. 1414 هـ ق. جامعالاحاديث . بيروت: دارالفكر . ج 15 ص 420 .
11- توحيد كلمه . ج 2 . ص 7 .
12- همبستگي مذاهب اسلامي . ص 207 .
13- توحيد كلمه . ج 2 . ص 48 .
14- همان . ج 2 . ص 50 ؛ ابن ابي الحديد ، عزّ الدين. 1385 هـ ق / 1965 م . شرح نهجالبلاغه. به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. بيروت: داراحياء التراث العربي. ج 1 . ص 308 ؛ بحار الانوار. ج 32 . ص62 .
15- توحيد كلمه . ج 2 .ص51 .
16- نهج البلاغه . ج 1 . «خطبة 74» . ص 172 .
17- همان . ج3 . «نامة 62» . ص179 ؛ نيز : شريف رضي ، محمدبنحسين . 1378 هـ ق / 1967 م . نهج البلاغة. ـ . بهاهتمام صبحيصالح . بيروت: منشورات دارالهجرة . ص451؛ كنز العمال . ج 5 . ص724 ؛ بحارالانوار . ج 33 . ص 568.
18- شري، محمد جواد.1366. اميرالمؤمنين اسوة وحدت. ترجمة محمد رضا عطايي. مشهد: انتشارات آستانقدسرضوي (بنياد پژوهشهاي اسلامي). ص233 ؛ جامعالاحاديث. ج15. ص421.
19- اميرالمؤمنين اسوة وحدت .ص236. (به نقل از: بلاذري ، احمدبن يحيي . ـ . انساب الاشراف) . بيروت : (دارالفكر) . ج 1 . ص 587 ؛ جامع الاحاديث . ج 15 . ص 419 .
20- تاريخ الطبري . ج3 . ص 207 ؛ ابنكثير ، اسماعيل بن عمر .[1967 م] . البداية و النهاية . بيروت : مكتبة المعارف . ج 5 . ص 249 .
21- همبستگي مذاهب اسلامي . ص211 ؛ كنزالعمال . ج 5 . صص 658 و 665 ؛ جامع الاحاديث . ج 13 . ص 112 .
22- موسوي ، سيد محمد باقر . 1361 هـ ش . علي در كتاب اهل سنت . تهران : محمدي . ص 254. (به نقل از رياض النضرة . ج 2 . ص 224) .
23- يعقوبي ، احمد بن ابي يعقوب . 1356 هـ ش . تاريخ يعقوبي . ترجمة محمد ابراهيم آيتي. تهران : بنگاه ترجمه و نشر كتاب . ج 2 . ص 132 .
24- ابن اثير ، عزالدين علي بن محمد . 1385 هـ ق . الكامل في التاريخ. بيروت: دار صادر و دار بيروت. ج 2 . ص 23 .
25- ابن سعد واقدي ، محمد بن سعد . طبقات الكبري . بيروت : دار صادر . ج 2 . ص 350 ؛ جامع الاحاديث . ج 13 . ص 98 ؛ كنز العمال . ج 5 . ص 627 .
26- ابو يوسف قاضي ، يعقوب بن ابراهيم . 1392 هـ ق . كتاب الخراج في فقه الحنفي . قاهره: السلفية . ص20؛ جامع الاحاديث. ج 15 . ص 347 .
27- نهج البلاغه . ج 2 . «كلام 134». ص 102؛ واقدي، محمد بن عمر . 1302 هـ ق . فتوح الشام . قاهره: مطبعة الازهرية . ص 108؛ سيوطي، عبدالرحمن بن ابي بكر. 1309 هـ ق. تاريخ الخلفاء و بهامشة حل اللغات . به اهتمام محمدعبدالاحد. دهلي: مطبع مجتبائي . ص88 ؛ الكامل في التاريخ. ج 2. ص 77 .
28- نهج البلاغه. ج 2 . «خطبة 146». ص124 . الكامل في التاريخ . ج3 . ص7 ؛ تاريخ الطبري . ج 3 . ص 212؛ بحار الانوار . ج 40 . ص 193 ؛ دينوري ، ابوحنيفه احمد بن داود . 1346 هـ ش . ترجمة اخبار الطوال . ترجمة صادقنشأت . تهران: انتشارات بنيادفرهنگ ايران . ص 128 ؛ ابن اعثم كوفي ، محمد بن علي . 1411 هـ ق . الفتوح . بيروت: دار الاضواء . ج 2 . ص 37 ؛ مفيد (شيخ)، ابو عبدالله محمد بن محمد . 1993 م. الارشاد في معرفة حجج الله عليالعباد . بيروت : دار المفيد. ج 1 . ص200 ؛ ابن راوندي ، احمد بن يحيي . 1386 هـ ق . منهاج البراعة في شرح نهجالبلاغة . به تصحيح ابراهيم ميانجي . قم : دار العلم . ج 2 . ص 67 .
29- علي در كتب اهل سنت . ص 256 (به نقل از : سنن دارقطني)؛ امين عاملي ، سيد محسن بن عبدالكريم . 1378 هـ ق. اعيان الشيعة . بيروت : مطبعة الانصاف. ج1 . ص 436 ؛ سيوطي ، عبدالرحمنبن ابيبكر . ـ . الدرّ المنثور في تفسيرالمأثور . بيروت : دارالمعرفة . ج 1 . ص 316 ؛ حاكم نيشابوري ، محمد بن عبدالله . ـ . المستدرك علي الصحيحين . حيدر آباد دكن : دائرة المعارف العثمانية . ج 4 . ص 375؛ بيهقي ، ابوبكر احمدبن حسين . 1356 هـ ق . السنن الكبري . حيدر آباد دكن: دائرة المعارف العثمانية . ج 8 . ص 320؛ طحاوي ، احمدبنمحمد . 1378 هـ ق . شرح معاني الآثار . به تحقيق محمد سيدجاءالحق . قاهره : الانوار المحمدية . ج2. ص88 ؛ الارشاد. ج1 . ص109 ؛ ماوردي ، علي بن محمد . ـ . الاحكام السلطانية . بيروت : دار الكتب العلمية . ص 228 .
30- المستدرك علي الصحيحين . ج 3 . ص 14 ؛ تاريخ الطبري . ج 2 . ص472 ؛ شرح نهج البلاغة . ج 12 . ص 74 ؛ بحار الانوار . ج 4 . ص 218 ؛ تاريخ الخلفاء . ص 162 ؛ طبقاتالكبري . ج2 . ص262 ؛ ابنجوزي ، عبدالرحمنبن ابيالحسن. 1392 هـ ق. تاريخ عمربنخطّاب . دمشق: دار احياءعلومالدين. ص56 ؛ الكامل في التاريخ. ج 2 . ص 526 .
31- شرح نهج البلاغة. ج 12 . ص 220 ؛ كتاب الخراج. ص 35 ؛ تاريخ عمر بن خطّاب . ص 97 ؛ جامع الاحاديث . ج 14 . ص 363 .
32- الاحكام السلطانية . ج 1 . ص 199 ؛ جامع الاحاديث . ج 16 . ص 216 .
33- شرح نهج البلاغة . ج 12 . ص 99 ؛ الكامل فيالتاريخ . ج 2 . ص143 ؛ جامع الاحاديث . ج 16 . ص 216 .
34- كتاب الخراج . ص 30 ؛ جامع الاحاديث . ج 14 . ص 373 ، ج 15 . ص 374 .
35- البداية و النهاية . ج 7 . ص 31 .
36- همان . ص 55 ؛ فتوح الشام . ج 1 . ص 149 ؛ جامع الاحاديث . ج 13 . ص 428 .
37- الكامل في التاريخ . ج2 . ص 450 .
38- طبقات الكبري . ج 3 . ص296 ؛ اميرالمؤمنين اسوة وحدت . ص253 ؛ جامع الاحاديث . ج 13 . ص 443 .
39- طبقاتالكبري . ج 2 . ص337 ؛ اميرالمؤمنين اسوة وحدت . ص 81 ؛ شرح نهج البلاغة. ج 3 . ص 115 .
40- امير المؤمنين اسوة وحدت . ص 245 .
41- ابن عبد البر ، يوسف بن عبد الله . 1336 هـ ق . الاستيعاب في معرفة الاصحاب . حيدرآباد دكن : دائرة المعارف العثمانية . ج 2 . ص 461 ؛ كنزالعمال . ج 3 . ص 96 ؛ ابن شهر آشوب ، محمد بن علي . ـ . مناقب آل ابي طالب . قم: علامة. ج 2 . ص 361 .
42- اديب، عادل . ؟ . دور الأئمة اهل البيت . ؟ : ؟ . ص71 . (به نقل از الدرّ المنثور . ج 3 . ص144) ؛ تاريخ عمر بن خطّاب . ص106 ؛ طبقات الكبري . ج 2 . ص 339 ؛ بلاذري ، احمد بن يحيي . 1417 هـ ق/ 1996 م. انساب الاشراف. بيروت: دارالفكر. ج2 . ص100.
43- البدايةوالنهاية . ج 6 . ص81 ؛ اميرالمؤمنين اسوة وحدت . ص248 ؛ همبستگي مذاهب اسلامي . ص212 ؛ بحار الانوار . ج42 . ص97 ؛ مناقب . ج3 . ص304 ؛ تاريخ الطبري . ج 2 . ص564 ؛ كاندهلوي ، محمديوسف . ـ . حياة الصحابه . بيروت : دارالمعرفة . ج2 . ص 67 ؛ كنز العمال. ج 13 . ص 625؛ ابن اثير ، عزالدين علي بن محمد . 1377 هـ ق . اسدالغابة في معرفةالصحابة . طهران: مكتبة الاسلامية . ج 5 . ص 614 ؛ الاستيعاب . ج8 . ص 464 ؛ جامع الاحاديث . ج 13 . ص 441 .
44- قائدان ، اصغر . 1375 هـ ش . تحليلي بر مواضع سياسي علي بن ابي طالب(ع) [مجموعه مقالات نهمينكنفرانسبينالمللي وحدتاسلامي]. ذيل مقالة «سيرة عليبن ابيطالب(ع) در قبال خلفاء». تهران: مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي . ص 19. (به نقل از : كتاب النقض. ص278.)
45- نهج البلاغة. ج 2 . «خطبة 228». ص 412 ؛ معاديخواه ، عبدالمجيد. 1373 هـ ش . فرهنگ تفصيلي مفاهيم نهجالبلاغه. تهران: نشر ذرّه . ج7 . ص3819 ؛ تاريخالطبري. ج5 . ص48 ؛ شرح نهجالبلاغة . ج 12 . ص30 ؛ منهاجالبراعة . ج 2 . ص393 ؛ جامعالاحاديث . ج 16 . ص 216 .
46- نهج البلاغه . ج 1 . «خطبة 74». ص 172 .
47- همان . ج 2 . «خطبة 146». ص 186 ؛ الكامل في التاريخ. ج 3 . ص 151 ؛ دور الأئمة اهل البيت . ص 85 .
48- نهج البلاغه . ج 1 . «شرح كلام 30». ص 325؛ اميرالمؤمنين اسوة وحدت. ص346؛ الكامل في التاريخ . ج3 . ص 174 ؛ تاريخ الطبري . ج 4 . ص 385 .
49- نهج البلاغه . ج 1 . «خطبة 92» . ص 241؛ الكامل في التاريخ . ج 2 . ص 304 .
50- حكيمي ، محمد رضا و بيآزار شيرازي ، عبدالكريم [به اهتمام]. 1360 هـ ش . مشعل اتحاد. تهران: مؤسسة انجام كتاب . ص26. (به نقل از اربلي ، عليبنعيسي. 1381 هـ ق. كشف الغمّة في معرفة الأئمة . [با ترجمة فارسي آن به نام ترجمة المناقب ، از علي بن حسين زورائي]. با مقدمة علامه ابوالحسن شعراني و تصحيح ابراهيم ميانجي . تبريز : مكتبة بني هاشمي . ج 1 . ص 440)؛ تاريخ الطبري . ج 3 . ص 162.
51- مجلة تقريب ، ش 3 . ص 41 .
52- مشعل اتحاد . ص 26 . (به نقل از : وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة. «كتاب الصلوة». ص 534.)
53- همان جا .
54- همان . ص 27. (به نقل از : كشف الغمّة. ج 2 . ص 147 ).
55- همبستگي مذاهب اسلامي .ص 220 .
56- نهج البلاغه . ج 1 . «خطبة 92» . ص 241 .
57- بي آزار شيرازي ، عبدالكريم . [ترجمه و نگارش] 1377 هـ ش . همبستگي مذاهب اسلامي . [به ويژه: مقدمة چاپ سوم اثر با عنوان «آثار نيكوي همبستگي وآثار شوم جدايي» ]. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي . ص 12 (به نقل از : تاريخ الخلفاء . قاهره: دار الفكر العربي . ص 279 .
58- ابن عبدربّه ، احمدبن محمد . 1359-1372 هـ ق. العقد الفريد. به اهتمام احمد امين و ... . قاهره : لجنة التأليف و الترجمة و النشر . ج 5 . ص 74 ؛ حياة الصحابة . ج 2 . ص 446 .
59- نهج البلاغه . ج 2 . «كلام 206». ص 364 .
60- همبستگي مذاهب اسلامي . 1377 هـ ش . ص13 (به نقل از تاريخ الخلفاء . ص 279 ).
61- قرآن : انعام / 108 .
62- تاريخ الطبري . ج 3 . ص 57 ؛ نهج البلاغه . ج 1 . «شرح كلام 12». ص 287 ؛ شرح نهج البلاغة . ج 1 . ص250 ؛ حرّ عاملي ، محمد بن حسن . 1403 هـ ق . وسائل الشيعة . به تصحيح عبدالرحيم الربّاني الشيرازي . بيروت: دار احياءالتراثالعربي . ج15 . ص78 ؛ جامع الاحاديث . ج16 . ص191 .
63- تاريخ الطبري . ج 3 . ص 61 ؛ نهج البلاغه . ج 2 . «خطبة 156». ص 154 .
64- العلواني ، طه جابر . 1413 هـ ق . ادب الاختلاف في الاسلام . امريكيه: المعهد العالمي للفكـر الاسلامي . ص67 (به نقـل از: السنن الكبري . ج 8 . ص 173 )؛ حياة الصحابة . ج 2 . ص 444 ؛ وسائل الشيعة . ج 15 . ص 82 .
65- كتاب وحدت . ص 10 ؛ العقد الفريد . ج 5 . ص 74 ؛ جامع الاحاديث . ج16 . ص 188 .
66- ادب الاختلاف فيالاسلام . ص67 (به نقل از حياة الصحابة . ج2 . ص 447 )؛ السنن الكبري . ج 8 . ص 173 ؛ ابن حنبل ، احمدبن محمد . 1403 هـ ق . فضائل الصحابة . بيروت: مؤسسة الرسالة . ج 2 . ص 618 ؛ العقد الفريد . ج 5 . ص 66 .
67- همبستگي مذاهب اسلامي . 1357 هـ ش . ص 215 .
68- نهج البلاغه . ج 1 . «خطبة 61» . ص 157 ؛ تاريخ الطبري . ج 4 . ص 52 .
69- قرآن : زمر/ 18 .
[1] - مجموعه مقالات كنگرة بينالمللي امام علي(ع) ، جلد دوّم ، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي ، 1382 ، 39 - 72
0 نظرات شما:
Post a Comment